گل پسر ما پرهامگل پسر ما پرهام، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

حرفهای بابایی (پرهام و بابائیش )

از پرهام

1390/10/29 10:36
نویسنده : بابا محسن
2,403 بازدید
اشتراک گذاری

بد نیست یکم از شاهکارهای پسر کوچولوی شیرین زبونمون را براتون تعریف کنم .

یک خط کش هدیه ی دختر خاله  باعث شد که پرهام با اشکال هندسی آشنا بشه و الان کاملا دایره و مستطیل و ذوزنقه و لوزی و مثلث را بلده و من هم موقع نقاشی کشیدن سعی میکنم این اشکال را با نام بردن اسمش به کار ببرم و کاملا حس میکنم نگاهش به اطراف تغییر کرده و خودش هم کلی حال میکنه ...! هرچند این خط کشه زیر دستش دو روز هم دوام نیاورد و اگه یادتون باشه وقتی مبصر کلاس میشدیم از این خط کشها زیاد می شکستیم ...!زبان

پلنگ صورتی هم دوست جدیدشه و آهنگش الانم تو گوشم داره زنگ میزنه ! خدا پدر این تکنولوژی فلش مموری و سی دی و ... را بیامرزه ... اگه نوار ویدیویی بود که نمیدونستیم چطور با این حوصله کم بچه ها کنار بیاییم . واقعا چرا بچه های امروز اینقدر عجول و کم طاقت شدند ؟ قدیمها در روز کمتر از یکساعت برنامه کودک داشتیم با اون تلویزیونهای لامپی که یکربع باید صبر میکردیم گرم بشه و تصویر بیاد ...! اونم با برنامه های کسل کننده و یخ !خمیازه

گاهی وقتها پرهام سوزنش گیر میکنه و میگه :بابا تام و جری بذار ... تا میذارم میگه نه ..! پلنگ صورتی میخوام ... ابرو دوباره پلنگ صورتی میذارم میگه : مامان بابا تام و جری برام نمیذاره..! مامانی از آشپزخونه : باباش ببین بچم چی دوست داره .. اذیتش نکن ...!منتظر با زدن یک کلید برمیگردیم حضور تام و جری ... ایندفعه پرهام شاکی میشه با بغض و فریاد : پلنگ صورتی میخواممممم ! نگران منم میگم بابا تکلیف خودتو با خودت روشن کن . متفکر شایدم میخوای سرعت عمل منو تو تعویض کارتونها بسنجی ؟! یا میخوای ببینی بعد از چند دفعه تلویزیون یا سی دی منفجر میشه ....! شایدم میخواد ببینه یهو شیرتوشیر نمیشه و وسط دعوای موش و گربه پلنگ صورتی هم بپره وسط و آشتیشون بده ...!نیشخند

حالا اینا هیچی اینقدر هم سوال میکنه : بابا چی شد ؟ کجا رفت ؟ دوباره میاد ؟ تام چه کار میکنه ؟ پلنگ صورتی کجا میره ؟ مورچه خواره کو ؟ ... اوووووه ...اوه باید کنارش بشینی و تفسیر کنی و البته باید مثل صدا و سیمای خودمون کلا موضوع کارتون را عوض کنی و لحظه به لحظه اش درس اخلاق بدی !

از یک چیزش خوشم میاد مثل خودم به برنامه های علمی و مستند علاقه داره و بایدم روی پام بشینه و نگاه کنه . البته اصولا بچه ها تو این سن روی زمین صاف نمیتونن بشینن ...! چشمکحرف زدن هم مثل نفس کشیدن بی وقفه باید انجام بشه ! اگه یک لحظه سکوت حکمفرما بشه من و مامانی نگران و شایدم اگه طول بکشه افسرده بشیم . افسوس مثل اونوقتها که بیموقع خوابش ببره یا سرسفره کنارمون نباشه یا احیانا خونه نباشه .

همون موقع نوشت : وقتی طاها را میبینم  تازه میفهمم پرهام چقدر بزرگ شده و چقدر هم توی بچه داری استاد شدم ! همچین با اعتماد به نفس و حرفه ایی شدم .... از خود راضی البته معلم کوچولوی خوبی داشتم !

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (37)

مامان بیتا
29 دی 90 10:40
منتظر دیدار شما در نمايشگاه تخصصي دنياي اسباب بازي، آموزش و سرگرمي هستیم.
زمان : 13 لغايت 16 بهمن ماه 1390 - ساعات بازديد : 10 لغايت 20
محل برگزاري:خيابان فاطمي، خيابان حجاب، مركز آفرينش هاي فرهنگي هنري كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان

جت رو..............هدیه خلاقیت

چشم اگه اومدم تهران حتما میام .
فرشته مامان امين رضا
29 دی 90 12:14
سلام بابائي

فعال شدين ماشااله چشم نخورينتندتندآپ ميكنيم .حسويم شد منكه وقت ندارم.كاش ازوقتاي بيكاريتون براي ماهم مي فرستادين

-خوشم ميادپرهام حسابي گذاشتتون سركارو زورتون بهش نمي رسه
خب راست ميگه بچه تندتندبراش كارتون بزارين ودلش ميخواد همه روباهم ببينه!چكاربچه دارين.همينكارارومي كنين بچه عقده اي ميشه.

-خداحفظتون كنه وسايتون بالاي سرخونواده باشه وسلامتي وشادي باهاتون رفيق هميشگي .
ببوسين پرهام عزيزو

خیلی هم زود زود آپ نمیکنیم ! لطف شما زیاده و زود زود سر میزنین - ممنون از حسودیتون !
فعلا که ما داریم عقده ایی میشیم و دلمون را گذاشتیم زیر پا !!!
از دعای خوبتون تشکر میکنیم - انشالله شما هم سایه تون مستدام .
معصومه عمه پرهام
29 دی 90 12:22
تلویزیون لامپی یعنی چی؟؟؟ مگه بخاری بودن که باید میموندن تا گرم بشن؟؟؟


قبل از اختراع ترانزیستور از قطعه ایی در رادیو و تلویزیون استفاده میشد که تقریبا شبیه لامپ بود (منظورم داخل جعبه و روی برد الکترونیکی اونهاست) البته نه برای تولید نور بلکه برای دریافت امواج و تبدبل به صدا و تصویر استفاده میشد . این لامپها برای شروع کار خودشون نیاز به زمان داشتند تا گرم شوند و البته مصرف برقشون هم نسبتا زیاد بود درسته شما یادتون نمیاد من هم به سختی یادمه ! چون همون سالها نسلشون داشت منقرض میشد . حتما بابا و مامانها یادشون میاد ... بد نیست بپرسید ...
مامان پرهام
29 دی 90 15:47
خوب بچه رو سرگرم می کنیدها
فهیمه مامان پرهام
29 دی 90 19:04
هیچیش به بامزگی ِ اون درسای اخلاقی نبود که ما هم مدام در حال تدریسش هستیم
ولی این عجول بودنش رو دیگه تو هیچ بچه ای ندیده بودم والا
ببوسینش

والا ...!
هستی
29 دی 90 21:59
خدا این معلم کوچولو را نگهداره براتون

ممنون عمه جان
مامان علي خوشتيپ
30 دی 90 1:17
آي گفتيد تلويزيون لامپي ،برنامه هاي كسل كننده و ...ياد اون موقع ها افتادمبه خدا همونا بهتر از كارتوناي بن تن و مرد عنكبوتي و ... از اينجور كارتوناي جديده.فكر كنم تقريبا هم سن باشما خوشم مياد از پرهامي خيلي بچه باحاليه و ماشاالله خيلي هم باهوشه.بازم خدا خير بچه هاي ما رو بده وگرنه اگه مثل بچه ديويد بكهام بود كه بايد يه پولي هم ميداديد و آخر داستانو عوض ميكرديد بابت راي هم ممنون.شما به ما خيلي لطف داريد. براي راي جمع كردن خيلي خودم حسشو نداشتم.خواهر و برادرم خيلي فعال بودن بوس براي پرهام خوشگلم
مامان علي خوشتيپ
30 دی 90 1:20
راستي پرهام جون ميتونه اسم متوازي الاضلاع رو هم بگه
ميگما حالا كه اعتماد به نفس و تجربتون بالا رفته نمي خوايد پرهامو از تنهايي دربياريد

باور کنید بلده بگه " متوازی الاضلاع" وقتی میگه میدونه بعدش ما خندمون میگیره ...
پرهام تنها نیست من و مامانش هستیم ...!P
مریم مامان درسا
30 دی 90 2:22
سلام بابایی وااااای که چقدر این پرهام بامزه س،الان که دارم کاراشو میخونم یاد کارای درسا می افتم ،مثل اینکه همه شون دستشون تو یه کاسه س...شیطون و بامزه
مامان اسراواسما
30 دی 90 9:39
سلام خسته نباشی از تعویض کارتون!خونه ما هم همون آقایون تام وجری به همراه 12پرنسس یار ثابت هستن
فرشته مامان امین رضا
30 دی 90 13:42
سلام بابائی

بالاخره حسودی کارخودشوکردومنم آپ کردم
فکرکنم ازوقتای آزادتون برام فرستادین ممنوووون

سلام - دیدین خودتون تنبلی میکردین !!!P
بابای مهربون
30 دی 90 14:40
سلام
ماشاا... خیلی باهوش این کوچولوتون
موفق و موید باشید همیشه

سلام - بابای مهربون لحظه شماری میکنیم چهره زیبای فرشته کوچولوتون را ببینیم . انشالله
هستی
30 دی 90 16:40
انار کوچولو رفت توی آسمون ها روحش شاد

میدونم ....
چی بگم جز از خدا برای پدر و مادرش صبر طلب کنم و بخوام بهشون طاقت بده ....
بابا هومن
30 دی 90 21:31
سلام بابا محسن

کم پیدایی تحویلمون نمیگیری!!!!!!

سلام - من مخلصتم - کامنت گذاشتم برات ...
Rahro
1 بهمن 90 0:54
هوا سرد است ... یک استکاه چای داغ مهمان من باش کنار پنجره بخار گرفته چای را در وقت تنهایی بنوش چای رفاقت من همیشه تازه دم است .
معصومه عمه پرهام
1 بهمن 90 1:28
ممنون که جواب دادین... برم از مامانم بپرسم بیبنم یادش هست؟
مامان آريا
1 بهمن 90 14:07
آخ گفتين بابايي وقتي زودتر از موعد مي خوابن يا موقع غذا خوردن كنارت نباشن انگار يه چيزي گم كردي ولي وقتي هم بيدارن و شيطوني مي كنن و همش حرف مي زن و سئوال هم مي پرسن همش مي گيم كي مي شه تو يه ساعت بخوابي تا يكم ما استراحت كنيم پدر مادر يعني همين ديگه
مامان پرهام
1 بهمن 90 14:34
آفرین خاله جون پرهام شیطون بلا
پروشات
2 بهمن 90 17:01
سلام.وبلاگ جالبی دارین.
مامان آرمان
3 بهمن 90 0:45
سلام. در مورد اون دوران گفتید که من یادم میاد ما فقط 2 تا کانال داشتیم و به همون چیزهایی که تو اون 2 تا کانال میداد راضی بودیم...بماند که تمام کارتونها سالی 2 بار هم تکرار میشد.... آلان بچه ها با این همه سی دی های متنوع و برنامه های ستلایتی بازم دوست دارند تنوع داشته باشند....
مامان پاتمه
3 بهمن 90 10:40
سلام یکی دو شب پیش اومدم پستتون رو خوندم ولی بعد رفتم کلیپ پست قبل رو دیدم و یادم رفت کامنت بذارم ای جانم دیدین چقدر شیرینه که همیشه دهن های کوچولوشن کار میکنه و حرف میزنن؟ من گاهی به آویسا میگم زیاد حرف میزنی بعد اگه یه لحظه ساکت باشه هی سعی میکنم به حرفش بیارم
مامان دیانا
3 بهمن 90 13:30
خوش به حال مامانی پرهام جون اینطوری حداقل به کارهاش که می رسه ولی خوب بچه سرگرم می کنید و شانس آوردید علاقمند به کارتونه
مامان پارسا
3 بهمن 90 14:35
آفرین به این فرشته باهوش. من و پارسا شما رو لینک کردیم شما هم دوست داشتید ما رو لینک کنید.
فریبا
3 بهمن 90 16:36
سلام واقعا خدا پدر این تکنولوزی رو بیامرزه خدا قوت الهییییییییییی همیشه شاد و پر از انرژی باشه این گل پسر ابدار واسه گل پسر باهوش و ناز و پر انرژی
هستی
3 بهمن 90 17:24
مامان سارال و صبا
5 بهمن 90 2:30
سلام...ممنون که به یاد سارال وصبا هستید..
(◕‿◕)✿ ایلےِ پِسَري ✿(◕‿◕)
5 بهمن 90 10:26
رَسول اَکرَم صَلی الله عَلیه وَ آله فَرمودَند : هَـرکـَس بِشارَت ماه رَبیع الَاوَل را به مَن بِدَهَد ؛ مَن بِشارَت بِهِشت را به او می دَهَم . اَوَلــــــــــــــــ رَبـــــیــــــع مـُـبــــــــارَکــــــــــــــــــــــ بــــــــاد اَوَلــــــــــــــــ رَبـــــیــــــع مـُـبــــــــارَکــــــــــــــــــــــ بــــــــاد
مامان ماهان
5 بهمن 90 20:39
به به چه هوشی آفرین به پرهام جون باهوش آفرین به بابای فعال که حسابی پرهام جونو سرگرم میکنه البته مزایای کارتون دیدن اینکه که خودمون هم مجبوریم یه فیلم رو بارها تماشا کنیم و صدامون هم در نیاد
مامان روژین
5 بهمن 90 23:58
میبینم که این فینگیله مرد خوب نفستون رو تو شیشه میکنه . ماشاا...
مامان آرین
6 بهمن 90 9:15
سلام بابایی . خسته نباشین با CD عوض کردن . باور کنین من که به این نتیجه رسیدم که این وروجکها با این کارها میخوان صبر و تحمل ما رو امتحان کنن. ایشالا پرهام همیشه سالم و خندون باشه و شما هم بودن در کنارش لذت ببرین
مامان محمدجان
6 بهمن 90 11:03
واااااااااای از دست این وروجکا البته باید بگم بابایی نه تنها بچه های این نسل عجول و کم طاقت شدن ما ادم بزرگا هم در مقایسه با نسل قدیم خیلی کم حوصله و بی طاقت شدیم اون زمان با اون امکانات با وجود بچه های زیاد صبورتر و شادتر بودن پس حق با بچه هاس انگار اقتضای زمانه
مامان باران
6 بهمن 90 13:20
سلام حتما پرهام روی باباش رفته دیگه برید از بزرگتراتون بپرسید کوچیک بودید روزی چند تا سوال میپرسیدید.
مامان طاها
7 بهمن 90 2:50
تو خونه ما هم همچین بساطی داریم اما با سی دی تولدش که فقط اولشم دوست داره و آخرش که کیک میبره و ....حالا فکرشو بکنین مه من بیچاره باید بشینم تموم سیدی رو بزنم جلو تا آخرش بیاد و در روز باید اینکارو بیشتر از ده بار انجام بدم بیچاره من و بیچاره تر از من اون سی دی که بیشتر جاهاش خش افتاده
مامان محمدرضا
8 بهمن 90 12:22
آپم
فرشته مامان امین رضا
8 بهمن 90 20:43
سلام بابائی آپم فرصت شدتشریف بیارین
بابای زهرا کوچولو
11 بهمن 90 20:41