از پرهام
بد نیست یکم از شاهکارهای پسر کوچولوی شیرین زبونمون را براتون تعریف کنم .
یک خط کش هدیه ی دختر خاله باعث شد که پرهام با اشکال هندسی آشنا بشه و الان کاملا دایره و مستطیل و ذوزنقه و لوزی و مثلث را بلده و من هم موقع نقاشی کشیدن سعی میکنم این اشکال را با نام بردن اسمش به کار ببرم و کاملا حس میکنم نگاهش به اطراف تغییر کرده و خودش هم کلی حال میکنه ...! هرچند این خط کشه زیر دستش دو روز هم دوام نیاورد و اگه یادتون باشه وقتی مبصر کلاس میشدیم از این خط کشها زیاد می شکستیم ...!
پلنگ صورتی هم دوست جدیدشه و آهنگش الانم تو گوشم داره زنگ میزنه ! خدا پدر این تکنولوژی فلش مموری و سی دی و ... را بیامرزه ... اگه نوار ویدیویی بود که نمیدونستیم چطور با این حوصله کم بچه ها کنار بیاییم . واقعا چرا بچه های امروز اینقدر عجول و کم طاقت شدند ؟ قدیمها در روز کمتر از یکساعت برنامه کودک داشتیم با اون تلویزیونهای لامپی که یکربع باید صبر میکردیم گرم بشه و تصویر بیاد ...! اونم با برنامه های کسل کننده و یخ !
گاهی وقتها پرهام سوزنش گیر میکنه و میگه :بابا تام و جری بذار ... تا میذارم میگه نه ..! پلنگ صورتی میخوام ... دوباره پلنگ صورتی میذارم میگه : مامان بابا تام و جری برام نمیذاره..! مامانی از آشپزخونه : باباش ببین بچم چی دوست داره .. اذیتش نکن ...! با زدن یک کلید برمیگردیم حضور تام و جری ... ایندفعه پرهام شاکی میشه با بغض و فریاد : پلنگ صورتی میخواممممم ! منم میگم بابا تکلیف خودتو با خودت روشن کن . شایدم میخوای سرعت عمل منو تو تعویض کارتونها بسنجی ؟! یا میخوای ببینی بعد از چند دفعه تلویزیون یا سی دی منفجر میشه ....! شایدم میخواد ببینه یهو شیرتوشیر نمیشه و وسط دعوای موش و گربه پلنگ صورتی هم بپره وسط و آشتیشون بده ...!
حالا اینا هیچی اینقدر هم سوال میکنه : بابا چی شد ؟ کجا رفت ؟ دوباره میاد ؟ تام چه کار میکنه ؟ پلنگ صورتی کجا میره ؟ مورچه خواره کو ؟ ... اوووووه ... باید کنارش بشینی و تفسیر کنی و البته باید مثل صدا و سیمای خودمون کلا موضوع کارتون را عوض کنی و لحظه به لحظه اش درس اخلاق بدی !
از یک چیزش خوشم میاد مثل خودم به برنامه های علمی و مستند علاقه داره و بایدم روی پام بشینه و نگاه کنه . البته اصولا بچه ها تو این سن روی زمین صاف نمیتونن بشینن ...! حرف زدن هم مثل نفس کشیدن بی وقفه باید انجام بشه ! اگه یک لحظه سکوت حکمفرما بشه من و مامانی نگران و شایدم اگه طول بکشه افسرده بشیم . مثل اونوقتها که بیموقع خوابش ببره یا سرسفره کنارمون نباشه یا احیانا خونه نباشه .
همون موقع نوشت : وقتی طاها را میبینم تازه میفهمم پرهام چقدر بزرگ شده و چقدر هم توی بچه داری استاد شدم ! همچین با اعتماد به نفس و حرفه ایی شدم .... البته معلم کوچولوی خوبی داشتم !