تا عید
تا امروز که نشونی از زمستون ندیدیم ( با پنج سانت برف کاری نمیشه کرد ) یادمه چهار پنج ساله بودم یک کوه برف توی حیاطمون جمع میشد که داداشم یک اتاق برفی بزرگ باهاش درست میکرد و با بچه های همسایه مثل اسکیموها توش جمع میشدیم و آتیش به پا میکردیم و آتیش میسوزوندیم همیشه آخرش هم با سیب زمینی برشته و دستهای سیاه و یخ زده تموم میشد ...! ( هنوز طعم و بوش فراموشم نشده ) بعضی وقتها تا شب عید هنوز برفها باقی میموند و از شوق رسیدن بهار برف ها رو توی حیاط پخش میکردیم که زودتر آب بشن !
چقدر انتظار کشیدن برای اومدن بهار شیرین بود ...
اما حالا چی ... هیچی ... میدونم عید باید خونه تمیز و مرتب باشه اما حالا کو تا عید ... منظورم اینه که داره دیر میشه ...! چشــــم .... همین هفته شروع میکنیم به خونه تکونی ... پرهام یکطرف ما یکطرف .. یاعلـــــــی ....
این مقدمات برا این بود که بگم مراسم قالی شویی ... گرد گیری ... نقاشی ... تا اطلاع ثانوی تو خونه ما برقراره . اگه منو دیگه ندیدید بار گران بودم و رفتم ...! فقط توی این کارزار و آشفته بازار حالی میکنه پرهامو و بس !
دیروز از ذوقش خواب بعدازظهر که نرفت هیچ تا ساعت دوازده نصف شب هم حریفش نمیشدیم بخوابه !
خدائیش تازه خونمون جوری شده که اون دوست داره ...! البته خبر نداره بعدش حکومت نظامی شروع میشه ...
پس به امید دیدار .....