گل پسر ما پرهامگل پسر ما پرهام، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

حرفهای بابایی (پرهام و بابائیش )

تعطیلات

اونقدر که روزهای آخر سال برای اومدن تعطیلات عید ذوق داری ده برابر روزی که میخوای بری سر کار تو ذوقت میخوره ! از همه بدتر تغییر ساعتها و لمس هوای سرد صبحگاهی و تصور اینکه خیلیها هنوز تو خواب نازن و تا هفته دیگه هم سر کار نمیرن و مجبوری توی خیابون های خلوت شهر مسیر را طی کنی حسابی اعصابتو خرد میکنه ! نمی دونم چرا هوا گرم نمیشه ! چقدر روزها دیر میگذره ! این پوستهای تخمه تو جیب من چکار میکنه ! وای هنوز خوابم میاد ... تا بیشتر از این موج منفی ندادم برم ... سیزده بدر هوا چطوره ؟ کسی میدونه ؟!  این عکس چرا اینجاست ...!؟   ...
8 فروردين 1390

چهارشنبه سوری

 هوا سرد بود ولی نه اونقدر که آتیش ما حریف اون سرما نشه . مثل سالهای قبل همگی خونه بابا بزرگ جمع شدیم و آتیشی به پا کردیم و از روی آتیش پریدیم ! پرهام اولش مات و مبهوت مونده بود ! ولی کم کم داشت آتیش بیار معرکه میشد ... انشالله به همه خوش و به خیر گذشته باشه ... فرصت عکاسی نشد ولی اینم یک عکس واسه یادگاری از دومین شب چهارشنبه سوری ما با پرهام . ...
25 اسفند 1389

عکس های جمعه

گرد گیری عید هرچه قدر برای ما خسته کننده است برای بچه ها یک حال حسابی است ! چه کیفی میکنند وقتی محتویات طبقات بالای کمد ها را کف زمین میبینن ! خودتون تصور کنید .... راستی فکر می کنید پسر بچه این سنی تا چند دقیقه ممکنه لباسش تمییز بمونه ؟!       خودم با دیدن این عکس یاد کارت پستال های قدیمی می افتم ...!   این هم یک ژست تبلیغاتی پرهام جلوی کارتن تلویزیون . بدون ترفندهای فتوشاپی ( البته با استفاده از تکنیک عکاسی) ...     ...
23 اسفند 1389