... پسرم بازم یادت رفت ...
مدتی توی این فکرم چه جوریه پرهام بعضی کارها رو با یک نگاه یاد میگیره ولی هنوزم که هنوزه
یاد نگرفته, توپ برای بازیه و پرتقال برای خوردن ! حواست نباشه همچین پرتقالو پرت میکنه
وسطه ملاجت که تا چند دقیقه خودت هم تشخیص نمیدی کدوم توپ بود کدوم پرتقال...!
توی اینترنت جستجو کردم میبینم طبیعییه ! خودمو نمیگم کارای پرهامو میگم!
انگار یکم طول میکشه اون سلولهای رنگین کمون مغزش خاکستری بشه و به یاد بیاره دفعه قبل
که اینکارو کرده ما دعواش کردیم و کاربدیه و تو ذهنش سبک سنگین کنه و بسنجه بعد انجام بده ,
فعلا از هفت دنیا آزاده, البته وقتی یک کاربدی بخواد بکنه قبلش انگشت سبابشو جلوی صورتش
به چپ وراست تکون میده یعنی " این کار بده " بعد انجامش میده ! اینجوریشو تو اینترنت هم پیدا نکردم!
اگه میدونه بده, چرا انجام میده ,اگه نمیدونه بده, پس چرا قبلش آلارم میده!
پرهام جون از حالا مارا میذاری سر کار!؟ تا کی میخوای ظرف غذاتو اول بریزی رو زمین بعد
تو چشمای من نگاه کنی مثلا بگی میدونم کار بدی کردم , بخوای ماست مالی کنی میری دستمال
میاری میکشی رو فرش و به زور دستماله چرب را میخوای بکنی توی
جیب پیرهنم ! مگه غذات اسباب بازیهاته؟
و اون دستمال چرب باید حتما تو جیب من باشه...! چرا همه چیزو قاطی
کردی دلبندم ! می بینید من چی میکشم از دست این آقا پسر ...