خرابکاری
اولین خبر اینکه خوشبختانه پرهام دیشب مثل آقا تا صبح خوابید ! خوابیدن پرهام هر شب خودش داستانیه ! حالا داستان دیشب را بگم یادگاری بمونه :
پرهام علاقه خاصی به کنترل تلویزیون و رسیور داره و دایم تو دستشه و با خودش این ور و اونور میبره ، گاهی مجبوریم کنترل ها را با خودمون ببریم مهمونی که حداقل صاحبخونه چپ نگاهمون نکنه ... بعضی وقتها هم ناپدید میشن و دو روز بعد خودش پیداش میکنه و روز از نو روزی از نو ...
جوری که ما هم بیخیال کنترلیم و زیاد دنبالش نمیگردیم ... تا اینکه دیشب موقع خواب احساس کردم بوی سوختنی میاد هرچی گشتیم نفهمیدیم
از کجاست ... تا اینکه حس کردم از خود بخاری داره یک بوی پلاستیک سوخته میاد ... بــــله ... جناب پرهام خان کنترل را از محل دستگیره بخاری انداخته بود اون تو ..! معلومه آخر عاقبت هر چی دست پرهام بیافته از این بهتر نمیشه ! حالا عکس العمل خودش جالب بود ... اومده هی میگه جیز...! یعنی بابا به بخاری دست نزن...! خلاصه جنازه کنترل اومد بیرون ... وقتی دید اوضاع قاراشمیشه مثل موش رفت زیر پتوش که مثلا من که داشتم می خوابیدم ...به من چه ! من فقط یک چشم غره ... همین ... فقط واسه اینکه بدونه کار بدی کرده ... خوشبختانه رگ غیرتش خوب رشد کرده ... بهش بر خورد و دیگه روش نمی شد بهم نگاه کنه ...
حالا من از ته دل میخواستم برم واسه این حرکاتش یک مشت و مالی بهش بدم و بخندونمش ، ولی وقت خوبی برای شوخی و این کارا نبود ...تربیت ، رعایت همین ریزه کاریهاست ... پرهام خوابش برد و من هنوز داشتم به کنترل نیم سوز رسیور نگاه میکردم ...