گل پسر ما پرهامگل پسر ما پرهام، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

حرفهای بابایی (پرهام و بابائیش )

پرهام دیگه چکار میکنه ؟

1389/11/19 16:04
نویسنده : بابا محسن
538 بازدید
اشتراک گذاری

یادمه روزهای اول ازدواجمون اوضاع با الان خیلی فرق داشت قطعا نمیخوام بگم 

بهتر بود یا بدتر ...فقط میگم فرق داشت... در ادامه مطلب ببینیم چطور ....

 

 

 مثلا از سر کار که برمی گشتم  , مثل همه آقایون اولین چیزی که نظرم را جلب

 

 میکرد تغییر چیدمان ظروف بلور داخل بوفه بود ...! ( تابلو دروغ میگم...نه؟

ولی یادمه چقدر زور میزدم بفهمم دکور خونه با دیروز چه تغییری کرده و کم نیارم

مثلا میگفتم : به به ...! خونه این جوری خیلی قشنگ تر شده ... اولا خانمم

 با شوق میگفت : راستی ؟ اون گلدونو میگی ؟

آره جاش بد بود ...فلان چیز اضافه بود برداشتمش  و من همش تایید میکردم ! البته

 یکروز جای تلویزیون را عوض کرده بود و من تا آخرشب اصلا متوجه نشده بودم !

...) و بعدش ...

خلاصه محال بود کف اتاق یک ذره اشغال پیدا کنی ... و یا زمان شام عقب و

جلو بشه و یا دقیقه ای از خواب نازت کم بشه ... اما این بچه فسقلی اومده

بگه  برخلاف جریان آب هم میشه شنا کرد . ایشون دشمن نظم و ترتیبه و تبحر

خاصی توی این زمینه داره و کمتر از سی ثانیه محتویات کمد لباس و اسباب

بازیهاش میاد وسط اتاق ! وقتی کمد خالی میشه خیلی عادی میره سراغ

کمد های دیگه ... اگه دوباره کمد را پر کنی از اول شروع میکنه ... من گاهی

دفعات این جور کاراشو میشمرم شاید باورش سخت باشه ولی بیشتر از

سی بار ...! و همش یاد اون کلیپ پدر و پسر و گنجشک می افتم و صبر و

حوصله خدادادی پدر مادرها و سماجت و پشتکار پرهام متعجبم میکنه ...

شاید روزی هزار بار کلید برق ها را خاموش روشن میکنه ... کانال تلویزیون

را عوض میکنه ... از توی هال میره آشپزخونه و بر میگرده ...خلاصه مراقب همه

چیز هست ...و همه جا حضور داره . قسمت جالبش موقع غذا خوردن ماست.

این و حتما باید بنویسم که بعدا پرهام بدونه چه بلاهایی سر ما اورده ...

از وقتی که ایشون تونست سینه خیز بره ، جاش وسط سفره ما بوده تا الان

که هیجده ماهشه...! نمی دونم کی میخواد از این کاراش دست برداره...

باور کنید تمام مدت باید حواسمون جمع باشه آب را نریزه ... پلو را نپاشه

تو اتاق ترشی را نریزه توی ماست ... قاشقتو نگیره که باهاش برات خورش

بریزه ... دستشو تا آرنج نکنه توی پارچ آب..! نون اگه باشه دوست داره

خردش کنه بریزه توی بشقابت ... و بدتر از همه دست چربشو میماله

به همه چیز...و در کمال آرامش و بسیار ریلکس این کار ها رو میکنه ...

فرقی نمیکنه روی میز باشیم یا روی زمین ...مهم اینه زودترتمومش کنیم 

و سفره را جمع کنیم ... خیلی وقتها هم توی سفره جز بشقاب غذات , هیچی

 دیگه نمیبینی ... نه یک لیوان آب (خدا نکنه لقمه توی گلوت گیر کنه و گرنه 

توی این نبرد تن به تن با پرهام شهید محسوب میشی ) و نه مخلفات دیگه...

به قول معروف مدتی است  این آش و کاسه ء ماست ...! نمیفهمیم اصلا

چی می خوریم... توی مهمونی ها که دیگه بدتر ... ما که عادت کردیم

و اگه پرهام سر سفره نباشه از غذا خوردن لذتی نمیبریم... دیگرانو نمیدونم...! 

ولی اگه این اخلاقشو خوب کنه ... میمونه بقیه اخلاقاش ...

غذا خوردن خودش هم  داستانی جداست ... بعدا میگم براتون ... 

اینقدر روزها توی خونه دولا راست میشیم و حرکات موزون میکنیم که  از برکت

وجود پرتلاش و خستگی ناپذیر پرهام خان برای لاغر کردن بابا مامانش نه نیاز

 به توتال کور هست نه ژل چربی سوز... ولی دلی داره اندازه گنجشک ...

اگه وانمود کنیم خسته ایم و حالمون خوب نیست زود میره بالشو پتو میاره و

اگه ادامه بدیم بغض میکنه ... و اگه بگیم کمک کن خونه را مرتب کنیم شروع

 میکنه به جمع و جور کردن اسباب بازیهاش ... بچم اخلاق های خوب زیاد داره...!

 یک دستمال بهش بدی میز و در و دیوارو برق میندازه  برات...! جارو میکنه

لباس میشوره ...به ماهی ها غذا میده ... کمک باباش رانندگی میکنه ... 

البته فعلا فقط بوق میزنه ...!  

بهش میگیم تو جیب مارو نزن کمک کردنت پیشکش... 

 

همه اینا را گفتم اما وقتی یک کار جدید  یاد میگره و درست انجام میده ما بیشتر از

خودش ذوق زده میشیم...! پرهام به راحتی عدد 5 را میون بقیه اعداد بهت نشون

 میده ( مثلا پنج های توی قبض تلفن ) نوشتار کلمات " بابا " "مامان " " پرهام " را

 روی کاغذ از هم تشخیص میده و بیشتر از 40 عکس حیوانات و اشیا را اسمشونو

 بلده و برات جدا میکنه ولی نمیتونه اسمشو تکرار کنه

توی  صفحه کلید کامپیوتر کلید " منوی استارت " براش جذابه  و کلیدهای جهت دار

 را برای تعویض عکس میزنه و حالشو میبره...!

 ولی توی خونه اسم بیشتر اشیا را بلده و حتی مفهوم جملات مارا درک میکنه

 و اگه نیازی داشته باشه با زبون بی زبونی ولی بسیار گویا مفهومشو میرسونه ...

 اینو بگم و مطلبو تموم کنم ... یادمه قدیما بابام وقتی بچه ها یک شی خطرناک

 دست میگرفتن با شوخی و خنده ازشون میگرفت و وانمود میکرد پرتش کرده توی

 آسمون ( در حالیکه اونو با دست دیگرش با سرعت مخفی کرده بود) و

میگفت "رفت "...بچه هم فکر میکرد واقعا غیب شده دیگه ... بیخیال میشد و

میرفت سراغ بازیش ...

اما بنده خدا هر کاری میکنه پرهام و با این ترفند گول بزنه نمی شه که نمیشه...

و پرهام با سماجت تمام بابارا از جاش بلند میکنه و توی جیب و یقه و...

همه جا را وارسی میکنه و آخرش پیداش میکنه ! چشماشو گرد میکنه و با لحنی

 شنیدنی میگه " دفت " که معنیش میشه " کشک " یعنی ما " اینیم" ...! بچه

قرن ۲۱  بابام میخنده و میگه اگه پرهام بره پیشه اون یارو شعبده بازه

 " دیوید کاپرفیلد " از نون خوردن میندازش ...! 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)