دیگه نی نی نیستی!
پسر گلم امروز یک سال و نیمت شده ، نمیتونم نی نی خطابت کنم ولی هنوزم اونقدر بزرگ نشدی
که باهام صحبت کنی ... البته حرف که میزنی ، ولی موقع حرف زدن خوردنی میشی . نمیتونم
خنده ام را کنترل کنم. خودت هم که میبینی من خوشم میاد ، لبهاتو جمع و جور میکنی و حرفتو قطع
میکنی، نمیدونم چی میگی ولی میفهمم ...، ناسلامتی من باباتم، بزرگت کردم ... نخنـد ...! هیجده ماه
کم سنی نیست ! پارسال این موقع اصلا نمیتونستی یک قدم برداری . کی بهت یاد داد کانالهای
تلویزیونو عوض کنی؟ میدونم خودت بلدی همه کاری بکنی . ولی یادت نره الان نگاهت به نگاه
منه . و تمام کارات یک کپی بچگانه از کارهای ماست . خوشم میاد مثله خودم فقط کافیه یکبار
نگاه کنی ، زود میره توی اون کله گردت ! خدا کنه بتونم بعدها حس کنجکاویتو ارضا کنم ...
بابایی من بچگیهام خیلی عذاب می کشیدم چون هیچکی جواب سئوالامو نمیدونست...! هنوزم
یادمه چقدر سوال توی ذهنم بود که خیلیهاش هنوزم دنبالم میان و جوابشو کسی بهم نداده... ولی
من سعی میکنم نذارم تو عذاب بکشی، دقت کردی چقدر پابه پات میام و دوتایی خرابکاری میکنیم
و صدای مامانی و در میاریم ...! عیب نداره بابایی توکه گناهی نداری . حق داری همه چیزو
امتحان کنی . منم بدم نمیاد برم تو عالم بچگیهام...پس بزن قدش ... تا باشم، کنارت هستم بابایی
...غصه نخور... خیلی کارای نا تموم داریم که باید با هم انجام بدیم یک بابامحسن و یک پرهام مثل
یک شیر و یک بچه شیر ...و دوتا علامت سوال گنده ...