پرهام و فصل جدید
کسانی که بچه دارند میدونند ، خدا نکنه یک سرگرمی به مذاق بچه ها خوش بیاد ... بله ... از اونجاییکه هوا خیلی سرد نیست چند روزه با پرهام توی حیاط بازی کردیم و ایشون هم مثل مرغی که از قفس پریده نمیدونه چکار بکنه ... یک دقیقه تو باغچه ... بعدش شلنگ آب ... بعد پله نوردی ... اینها به یک طرف بعدش میره سمت در و میگه میخوام برم تو کوچه ...! کوچه ها هم که مثل قدیم نیست سوت و کور باشه ... هر لحظه ماشین و موتور و دوچرخه با سرعت رد میشه ... پرهام هم که نمیفهمه "خطر داره" یعنی چی ...!
هر ماشین رنگ تیره ایی که رد میشه میگه : بابا ... یعنی ماشین بابا ... ! بعد می گم اون که ماشین بابا نیست ... اشاره میکنه به ماشین خودمون و میگه : " اینننننا " و خودشو لوس میکنه ... از فشردن کلید دزدگیر و صدای آژیرش کیف میکنه ...! بیچاره همسایه ها خیلی مَردن و هیچی نمیگن ... خلاصه خیلی بهش خوش میگذره و اصلا دلش نمی خواد برگرده خونه ... دیروز که خسته بودم و نبردمش بیرون تا شب بد قلقی کرد البته حق داره ... ما بزرگترها تو خونه کلافه میشیم ، بچه ها که با این همه انرژی و کنجکاوی دیگه چیز تازه ایی توی اتاق ها پیدا نمیکنن . در ضمن تک و تنها بدون یک همبازی با این حوصله کم ما ... . ما ها که اینقدر آویزون بابا مامانمون نبودیم ... یا با خواهر برادر یا با بچه های همسایه سرگرم می شدیم . دلم نمی خواد پرهام وابسته به ما باشه تا اونجا که بشه میذارم خودش کاراشو بکنه و مستقل بار بیاد ... مگر اینکه ژن بچه های این دوره زمونه مدلش با ما کلا فرق داشته باشه ! خدا میدونه ...