میخوام حرف بزنم
این روز ها حس میکنم پرهام داره به مرحله جدیدی از زندگیش پا میذاره ، یعنی میخواد حرف بزنه ! قبلا هم حرف میزد ولی چی میگفت خدا میدونه !
هیچ غرضی ندارم و حقیقت را میگم اولین کلمه ایی که داره با درک مفهومش به کار میبره " بابّا " است ! با تشدید تلفظ کنید , چون میدونه بابا یک کلمه کلیدی است ... بابا یعنی ببین منو ، بریم بازی ، بریم بخوریم ، بریم عشق و حال کنیم ..! بابا یعنی تابلو " پایان محدودیتها " بابا یعنی " مامان " ( قدیمها خاله نصف مامان محسوب میشد فعلا که بابانصف بیشتره مامانه...!)
بابا بیا اینجا ، بابا برو اونجا ... همه اینها در پشت کلمه "بابّا " مستتر است . جالبه مادر محترمه هم از این بابت خشنود هستند...! و می فرمایند کلی باهاش کار کردم بگه بابا تا وقتی از سر کار میای خستگیتو در کنه ! در جواب چی بگم ؟
دیروز آلبوم عکسهامون را برای اولین بار زیر دستان مبارک پرهام خان دیدم و همش دنبال عکسی بود که من توش باشم و با ذوق فریاد میزد " بابا "
راستی دومین کلمه معنی دار که وقتی میگه قند تو دل ما آب میشه واژه "ایناهاش " که به صورت مخفف میگه " ایناش " لازم به توضیحه که خیلی کلمات به زبون میاورد ولی تازگیها سعی میکنه اون واژه خاص را به موقع بگه ( امیدوارم منظورم را گرفته باشید )وگرنه روزی 1000 بار میگه " م " ( میم کسره ) و یکجورایی به همین لفظ معروف شده به " آقای م " یا " آده " ....
نقطه ضعف ما را این فسقلی ها خوب میدونن ؛(البته مربی کارشو خوب انجام داده...!)اونم وقتی تا کمر توی تلویزیون غرق شدم یکهو جلوم ظاهر میشه با دقت و تمرکز میگه " بابّا " بعد یکم صبر میکنه ببینه تو چهره من تغییری رخ میده ( آخه هر بار که گفته سر شوخی و بازی را باز کرده ) منم که " حسّاس ...! " میگم گور بابای تلویزیون ... یک ماچ و بوس و لوس ... بریم ببینیم پسرم چی میخواد ...! وقتی هم که برمیگردم دیگه وقت خوابه ! تلویزیون خاموش ...! شنگول و منگول بیاین که پرهام باید بخوابه ... هرچند که اینقدر توی رختخواب حرف میزنه که پینوکیو را هم خبر میکنیم بیاد کمک ، آقا خرگوشه ...نه... فایده ای نداره دست آخر دست به دامن آقا گرگه میشیم بلکه چشماشو ببنده ...غذا خوردن و خوابیدنش هنوز پروندش بازه از این به بعد داریم با حرف زدنش ...!