گل پسر ما پرهامگل پسر ما پرهام، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

حرفهای بابایی (پرهام و بابائیش )

یک روز کاری با پرهام

1390/7/4 13:29
نویسنده : بابا محسن
1,455 بازدید
اشتراک گذاری

اول عکس مهدیس خانم ، دختر خاله پرهام را ببینید . فعلا که دختر خوبیه ! همش میخوابه !

مهدیس

اما دیروز یک تعارفی به مامانی زدم و گفتم : " میخوای پرهامو با خودم ببرم سر کار تا تو با خیال راحت از آبجی محترمه مراقبت کنی ؟ " که جدی گرفت و سه سوت چمدون پرهامو بست و گذاشت دم در !

تصور کنید من صبح با یک ساک بچه و کلی اسباب بازی شامل توپ و ماشین و لدر و ... رفتم کارخونه !

دروغ نگم فقط یکساعت بعد از ظهر که پرهام چرت نیمروزی فرمودن ، تونستم کمی به کارها برسم بقیه اش یا توی محوطه با " هاپو " یا " پای وایت برد " یا زیر و روی میزها دنبال نامه ها و ...

عکسها شاید گویا باشند ... البته طبق معمول پرهام با آقایون خیلی زود رفیق شد ولی از خانم ها تا آخرش خجالت میکشید و به قول معروف راه نمیداد !نیشخند

پرهام اینجا

خوب شد همکارم مرخصی بود و ندید میزش به چه روزی افتاده بود ...!

پرهامو هاپو

این آقا سگه وظیفه اش گرفتن دزد هاست مثلا ! و فقط شبها از لونش بیرون میارنش .ولی سرگرمی خوبی برای پرهام شده بود .

پرهامو هاپو

اینجا در حال تعقیب و گریز !

پرهام تو پنجره

اینجا هم داشت از توی پنجره به هاپو غذا میداد .

پرهام

راستش خاطره خوبی شد  . از اینکه پسرم را توی محل کارم کنار خودم میدیدم کلی لذت میبردم .

یک حسی که واقعا نمیتونم بیانش کنم . فقط در کوتاهترین جمله میگم " خدایا ازت ممنونم که منو لایق پدر شدن دونستی "

پسندها (1)

نظرات (43)

نبات کوچولو
31 شهریور 90 21:49
بعضی از مردم به اشتباه فکر می کنند که کلاغ ها سیصد سال عمر می کنند یا خارپشت ها خارهایشان را پرتاب می کنند . در این جا ما به بعضی از این داستان های غیر واقعی و علت غیر واقعی بودن آن ها می پردازیم .

منبع : ماهنامه نبات کوچولو - شماره 3 (گروه سنی 8 تا 12 سال)

کلاغهای قدیم عمرشون زیاد بود چون خیلی فعال بودن اما حالا اکثرشون به خاطر بیکاری افسردگی میگیرنو میمیرن .اقا الان دیگه کی خبرها را از کلاغا میپرسه ! عصر تکنولوژیه ...
خارپشت ها هم از وقتی این مدل موهای سیخ سیخی جوونهای امروزی را دیدن همشون نرم کننده زدند و دیگه خارهاشون را یک وری شونه میزنن و آقا شدن ! دیگه خار پرت نمیکنن !
چشم - میاییم به دیدنتون
مامان آنیسا
31 شهریور 90 22:30
سلام بابایی
خسته نباشین با این پسر شیطون
بدک هم نیست بعضی وقتها ببینید مامانا چی میکشن

سلام - سلامت باشین .
بیچاره باباها ! هم کار کنن ..هم بچه داری ... هم خانه داری ... آخرشم نمیرن بهشت !
مامان باران
1 مهر 90 0:47
سلام بابا محسن.تعارف اومد .نیومد داره دیگه حالا مگه چی مشه شما هم یک روز زحمت این وروجکا رو بکشید؟

من که حرفی ندارم ! هر روز میبرمش ! فوقش اخراج میشم ! خیلی هم خوبه ! شغل دوم نخواستم ...
مامان پرهام
1 مهر 90 13:57
سلام. بله حس خوبیه رفتن به سر کار با بچه ولی به شرطی که مثل شما اتاق مناسبی ادم داشته باشه.

سلام . مشکل اینجاست که حوصله موندن توی اتاق را نداشت . هنوز خیلی کوچیکه و برای سرگرم شدن به من نیاز داره .
فریبا
1 مهر 90 14:23
سلام
الهی الهیییییییی فداش بشم که رفته سر کار این گل پسری
قدم نو رسیده مبارک
چرا این خوشکل و ناز این قده قرمز شده جاهای صورتش
خدا حفظش کنه
این واسه پرهام اینم واسه نی نی

فکر کنم شکلات زیاد خورده صورتش بوف شده ... غرور نوزادی هم میتونه باشه ! شایدم زردی از مد افتاده و نوزادهای امروزی به جای زردی , سرخی میگیرن ! شایدم مواد میک آپش بهش نساخته ! ای بابا اولش گل منگولین بعدش خوشگل میشن .
ممنون
مامان مریم
1 مهر 90 14:33
سلالم..........قدم مهدیس گلی مبارک باشه .پرهام گلی رو بردید از حالا سر کار ؟اما تو یه محیط کاملا رسمی وکاری وقتی یه روز یه بچه کوچولو ومعصوم پا میذاره .چقدر فضا اونجا رو لطیف میکنه فکر میکنم اون روز هم برای شما وهم همکاراتون یه روز کاملا متفاوت بود .فکر میکنم اون روز چیزی به نام خستگی سراغتون نیامد.
من این تجربه رو داشتم ....پیشنهاد میدم هر روز ببریدش با خودتون خوبها

سلام . خیلی ممنون
واسه آقایون ملموس تره . یعنی مجبوری با ناز و ادا و نرم باهاش حرف بزنی جلو همکارا ! کلی مایه تعجب و خنده ! پرهامم که اصلا تو باغ نبود ! شاید اگه یک بچه دیگه هم اونجا باشه بهتر بشه نگهداریش کنی . اما در کل نمیشه بچه را برد سر کار فقط برای کسب تجربه خوبه .
مامانها دلشون تنگ میشه وگرنه که ما حرفی نداریم !!!!
مامان پارسا
1 مهر 90 22:55
برای پدر نمونه
میگم معلومه حسابی خوش گذشته که کلی لذت بردیناااااااااا
من جای مامانی باشم گهگاهی یه استراحتی به خودم میدم هم برای شما لذت بخشه هم برای مامانی
چرا انقدر این مهدیس خانوم صورتش پر از لکه های قرمزه؟زخمن یا فقط سرخی هستن؟
برای پرهام جان

ممنون
نه اون لکها بعد از ساعاتی کاملا محو شدند .
مامان علي خوشتيپ
2 مهر 90 11:54
چه عكساي خوشگلي.مهديس خانوم هم ماشاالله خيلي نازه.
من دقيقا دركتون مي كنم وقتي علي با من مياد سر كار كلا كار تعطيله.علي هم مثل پرهام جون ميونش با مردا خيلي خوبه ولي بعضي وقتا زيادي خوب ميشه يعني حرفايي ميزنه كه نبايد بزنه...
مطمئن باشيد از الان ديگه شروع شد ، از اين به بعد پرهام جون هر روز مي خواد بياد سر كار .تجربه من كه اينو ميگه.

تقصیر علی نیست ! همکارها باید مراقب باشند !
مامانی طاها
2 مهر 90 18:12
کاملا درکتون میکنم که چی کشیدین آخه طاها رو وقتی میبرم دفتر بابایی وقتی داریم بر میگردیم هیچی سرجاش نیست وهمه جا به هم ریخته هست و این هم یک تجربه ای بود برای شما تا بدونید که ما تو خونه چقدر کار داریم و همش مشغول جمع و جور کردن هستیم

چرا همه مادرها اینجوری فکر میکنن ؟ من که میدونم نگهداری بچه ها سخته و نمیذارن کارها طبق برنامه پیش بره و بیشتر وقت صرف جمع و جور کردن وسایل میشه ...
لواشک(✿◠‿◠)
2 مهر 90 23:33
سلاااااااااااااااااااااااااااام
من واقعا شرمندم بخدا آقای پدر این روزا سرم خیلی شلوغه کار خاصی ندارما ولی نمیدونم چرا همش درگیرم
قدم نورسیده مبارک راستی یه چیزی اون نی نی که توراهه نی نی کیه که تو پست قبلی خبرشو دادین و خمارمون گذاشتین؟
قربونش برم پرهاممو مردی شده واسه خودش دیگه کارخونه داری و مدیریت و ...
یه خسته نباشید ویژه برا مامان خانوم و تبریک ویژه تر به مناسبت خاله شدنشون


سلام
الهی شکر که در جنب و جوشی !
بابت نی نی بعدی خیالت راحت ! حتما بهت میگم !
بابت تبریک خاله شدن مامانی هم ممنون - دارم حساب میکنم ببینم دفعه چندمه که خاله شده ...!
فرشته مامان امين رضا
3 مهر 90 7:22
سلام بابائي

قدم نورسيده مبارك اسمش قشنگه "مهديس" عمرش طولاني.
تجربه خوبي پشت سرگذاشتين بااين وروجك منكه حاضرنيستم امتحان كنم به دردسرش نمي ارزه خدابهتون طول (عمر) بده كه به ماماني اينهمه كمك ميكنين.

سلام
خیلی ممنون -
حالا یکبار امتحان کنین چی میشه !
کمک نکنم چکار کنم ! انشالله سایه همه پدر و مادرا بر سر فرزنداشون باشه .
مامان آريا
3 مهر 90 10:47
سلام مهديس خانومم خيلي ناناس و خوشگليه خدا براي پدر و مادرش حفظش كنه
مي گم تعارف اومد نيومد داره ديگه ماماني هم ديده تنور داغه نونو زود چسبونده
ولي خداييش بچه ها اونم پسر بچه هارو بردن سر كار واقعا" خودش داستانيه ها دركتون مي كنم كه چه كشيدين چون من تجربشو دارم ولي پرهامي خاله حسابي خوش گذرونده ها از اين به بعد ولتون نمي كنه همش خودش بهتون پيشنهاد مي ده كه باهاتون بياد دنبال دردسر بودينا

ممنون از محبتتون
خبر دارم آریاخان هم ...
خودم هم سرم درد میکنه آخه !
مامان آرین
3 مهر 90 12:41
سلام بابایی خسته نباشین .خیلی کیف میده ها .پرهام جون حتما حسابی بهت خوش گذشته خاله نه؟ الهی قربونت برم که مرد شدی و رفتی سر کار بگو ببینم بابا حقوقت رو داد؟اگه نداده بگو تا آبروش بره

سلامت باشین ...
حقوق ...؟! بیخیال ...!
فرشته مامان امين رضا
3 مهر 90 13:15
آپم
مرضیه
3 مهر 90 13:26
سلام مبارك باشه ني ني جديد
واي چه پسر شجاهي اصلا از هاپو نميترسه

سلام . ممنون
به نکته خوبی اشاره کردین ! تا یک قدمیش میرفت ...
کلا از جک و جونور نمیترسه ... فعلا البته !
Rahro
3 مهر 90 22:56
سلام

پرهام جون من چطوره ؟ قدم نو رسیده مبارک . میبینم که پرهام تو محل کارتون کولاک کرده . خدانگهش داره خیلی نازه .


راستی من به یه مامانی (مامان مهیار) آدرس وبلاگتون رو دادم تا بیاد سر بزنه البته با اجازتون

شاد باشید

سلام. به لطف شما خوبه - ممنون
شما خودت صاحب اختیاری . خوشحال میشیم با دوستان شما هم آشنا بشیم .
معصومه عمه پرهام
4 مهر 90 13:41
چه نی نی نازی.خدا حفظش کنه
دست مامان خانوم درد نکنه که پرهام رو همراه شما فرستاد.چون صبح تا ظهر بچه رو تجربه کردید
راجب اون سوال که پرسیدین باید بگم که کت بر وزن گربه اس.حالا چرا بهش میگن کت نمیدونم!!!
واسه رئیس کوچولو

بله دستش درد نکنه ! آخه اصلا نمیدونستم بچه داری چه سخته !!!
آی گفتی ... رئیس کوچولو واقعا برازندشه !
معصومه عمه پرهام
4 مهر 90 13:44
میگم نکنه مسافر بعدی نی نی خودتونه؟؟؟؟
زود خبر بدین

اینطوری که شما میگید خوب بود الان پرهام بچه چهارمم بود !
مریم
4 مهر 90 13:46
سلام حتما به پرهام جون خیلی خوش گذشته
پیش بابا و شیطونی
بوسسسسسسسسسس برای پرهام جون

سلام - برای فضولی و شیطونی وقت کم آورد بود ! خیلی براش تازگی داشت ...
آزاده
4 مهر 90 23:37
ثبت خاطرات کودکی
5 مهر 90 0:58
سلام...قدم نو رسیده مبارک...یک روز کاری اونم با پرهام شیطون چه لذتی داشتهفکر کنم همش دنبالش بودیدپیش ما هم بیایید...


سلام . خیلی ممنون
چشم اومدم
فریبا
5 مهر 90 15:48
بابا هومن
5 مهر 90 15:50
واووووووو قدم نورسیده مبارک

پرهام حسابی حال کرده باهات اومده سر کار!!!

منم وقتی میخوام کار کنم این نیم وجبی واسه لپ تاپم غش و ضعف می ره منم که یه بابای بچه ذلیل!!! میکشم کنار تا آقا واسه خودش حال کنه ( نوشته های خرچنگ غورباقه شو که دیدی توی وبلاگ )

قربونه شما ...
اوه پس چی ...
میدونم چی میگی ! قبلنا پشه جرئت نمیکرد بشیه روی وسایلم ولی این شازده ها تمام و کمال صاحبشون شدند وهر بلایی سرشون میارن عین خیالمون نیست ...
بابا هومن
6 مهر 90 16:04
دقیقا دارم دنبال همین میگردم یه کاری کنم هم مشخصات سیو بشه هم ای میل اجباری نباشه ..

درستش میکنم

در مورد عکس دندون هم که مگه این فسقلی میذاره دست بهش بزنیم چه برسه به عکس انداختن!!!!!
فعلا هم که با مامانیش رفتن مسافرت خونه داییش

بابائی دلت تنگ شده ؟ انشالله همیشه لبتون خندون و دلتون شاد .

مامان ماهان
7 مهر 90 14:08
قدم مهدیس جوووووووون مبارکه
پرهام جونم چقدر شجاعی عزیزم ببینم با پسر شجاع نسبتی نداری
خداییش خیلی نترسه من از یه جوجه میترسم چه برسه هاپو
بابا محسن تجربه بدی هم نبوده که پرهام بردینااااااااا مثل اینکه خیلی بهش خووش گذشته
تبریک میگم به مامانی برای خاله شدنش
خاله شدن خیلی کیف داره

ممنون -
از طرف مامانی هم تشکر میکنم

مامان پارسا جون
9 مهر 90 18:12
سلام خوبین؟ چقدر بامزست مهدیس جون بچه داری خوش گذشت بابای پرهام جون؟ حالا ببینید مامانا چی میکشن
بابای زهرا کوچولو
10 مهر 90 8:18
سلام.چه خبره یک روز بچه را بردی سر کار حالا چند روز استراحت مطلق گرفتی .که دیگه به ما هم سر نمیزنی

مرخصی استعلاجی بود ! شوخی کردم . در اسرع وقت میام خدمتتون
مامان آريا
10 مهر 90 11:02
سلام خوبين ماهاني خوبه خبري ازتون نيست كم پيدايين

دو روز نبودیم اسم بچمون را یادتون رفت ! ماهان نه پرهام !
نرجس
10 مهر 90 12:04
سلام عزیزم تولد هانی جونه خوشحال میشم بیاین
مامان پرهام
11 مهر 90 12:06
سلامممممممممم اخ جون يه پرهام ديگه خوشحال شدم يه پرهام شيطون ديگه هست خداحفظش كنه
سري به منم بزن

مخلص همه پرهامها هستیم. میایم به دیدنتون ...
بهار(مامانی شهراد)
11 مهر 90 12:36
سلام گلم آپ کردم میای پیشم؟
مامان محمدجان
11 مهر 90 16:53
سلام
تولد مهدیس کوچولو مبارکهبه سلامتی مهد جدید پرهام جون هم با شروع مدارس راه اندازی شده
راستی بابایی چرا ما رو لینک نکردین

ممنون
لینک نکردم چون نبودم . ناراحت نشین . امروز به جمع دوستان مهربون ما می پیوندید
مامان آريا
12 مهر 90 10:07
سلام بابايي كم پيدايين پرهام جون خوبه چرا آپ نمي كنين نگرانيم

سلام علیکم
توضیح میدم . البته جای نگرانی نیست . ممنون که به یاد ما هستین



مامان زهرا نازنازی
13 مهر 90 20:38
سلام به پرهام جون و بابای مهربونش عالی بود الهی همواره در کنار هم شاد و سلامت باشید
هستی
14 مهر 90 17:10
کجایین؟

همین جا هستیم .
مامان آنیسا
15 مهر 90 3:02
بی فروغ روی یاران زندگی تابنده نیست
دولت بی دوست در جهان پابنده نیست
همیشه وهرجا به یادتون هستیییییییییییییییییییم

خدا شما را برای ما نگه داره . ممنون از لطفتون
فرشته مامان امين رضا
16 مهر 90 11:47
سلام
آپم

سلام
به روی چشم میاییم خدمتتون
رفيق راه دور
16 مهر 90 11:55
حالا سوتي ميدي به مامان آريا" جاي گراني نيست" يعني چي چ دل وقلوه اي مي دين باهم بانرجس جون مامان آريال مامان پرهام مامان آنيسا....چه خبره يكي يكي نه چندتاچندتا؟= خوش باشين با عشاقتون محسن خانD>
مامان آريا
16 مهر 90 14:10
سلام عزيز خاله روز كودك رو به تو پسر خوشگلم تبريك مي گم

للام آله - میسی -
مریم
16 مهر 90 15:38
سلام پرهام جون
روزت مبارک خوشگل خاله
بوسسسسسسسسس

پرهام : میسی آله - اوچل آله اوبه ...؟ من اوبم
ترجمه توسط بابا محسن : مرسی خاله - خوشگل خاله ( منظور نی نی شما ) خوبه ؟ من خوبم ...
سپیده صبح
19 مهر 90 10:09
عالیه
این احساس زیبا مبارکتون
خیلی شیطون و بلاست
خدا حفظش کنه بابایی صبور

خیلی ممنون دوست عزیز
مامان ال آی
27 مهر 90 9:59
سلام به بابای مهربون / پسر نازی دارین . کاملا درکتون می کنم . چون من و شوهرم شاغلیم . بعضی وقتا بابiش میبره سرکارش ، بعضی وقتها هم می می برمش . آخه مهد نمیذاریمش . با اینکه حضورشون لذت بخش هست اما خیلی سخت هم هست . گویا ساعت هم کند حرکت میکنه .

سلام
اونروز که به من زود گذشت ! ولی میفهمم ...
مامان امیرمحمد وامیرعلی
9 اردیبهشت 91 18:19
سلام. عکسای قشنگیه. خدا پرهام کوچولو رو براتون حفظ کنه.