یک روز کاری با پرهام
اول عکس مهدیس خانم ، دختر خاله پرهام را ببینید . فعلا که دختر خوبیه ! همش میخوابه !
اما دیروز یک تعارفی به مامانی زدم و گفتم : " میخوای پرهامو با خودم ببرم سر کار تا تو با خیال راحت از آبجی محترمه مراقبت کنی ؟ " که جدی گرفت و سه سوت چمدون پرهامو بست و گذاشت دم در !
تصور کنید من صبح با یک ساک بچه و کلی اسباب بازی شامل توپ و ماشین و لدر و ... رفتم کارخونه !
دروغ نگم فقط یکساعت بعد از ظهر که پرهام چرت نیمروزی فرمودن ، تونستم کمی به کارها برسم بقیه اش یا توی محوطه با " هاپو " یا " پای وایت برد " یا زیر و روی میزها دنبال نامه ها و ...
عکسها شاید گویا باشند ... البته طبق معمول پرهام با آقایون خیلی زود رفیق شد ولی از خانم ها تا آخرش خجالت میکشید و به قول معروف راه نمیداد !
خوب شد همکارم مرخصی بود و ندید میزش به چه روزی افتاده بود ...!
این آقا سگه وظیفه اش گرفتن دزد هاست مثلا ! و فقط شبها از لونش بیرون میارنش .ولی سرگرمی خوبی برای پرهام شده بود .
اینجا در حال تعقیب و گریز !
اینجا هم داشت از توی پنجره به هاپو غذا میداد .
راستش خاطره خوبی شد . از اینکه پسرم را توی محل کارم کنار خودم میدیدم کلی لذت میبردم .
یک حسی که واقعا نمیتونم بیانش کنم . فقط در کوتاهترین جمله میگم " خدایا ازت ممنونم که منو لایق پدر شدن دونستی "