آقای 19 ماهه
اگه بخوام بگم یک پسر نوزده ماهه چه خصوصیاتی داره مطمئنم کم میارم با اینکه دیگه خیلی نوپا محسوب نمیشه ولی
حس میکنم روز به روز نگهداریش سخت تر میشه . چون قبلا موقع راه رفتن فوقش روی زمین میافتاد و اتفاق خاصی نبود ولی حالا از روی میز و
صندلی می خواد شیرجه رفتن را امتحان کنه ! میخواد خودش دوشاخ برق را به پریز بزنه . خودش کبریت روشن کنه . با انبر دست
کار کنه ! سینی چای را بیاره ! در حیاط را باز کنه و بره تو خیابون ! با چاقو میوه پوست بگیره ! و هزار تا کار خطرناک که هنوز عقل کوچولوش نمیتونه تجزیه تحلیلش کنه و حداقل تلخی حادثه را به خاطر بسپره به
عنوان یک تجربه . خلاصه اون داره خودشو حداقل چند سال بزرگتر تصور میکنه و از اینکه نمیتونه حرف بزنه عذاب میکشه و همون
چند لغت را با حالات مختلف بیان میکنه و آخرش از یقه ات میگیره و میکشت به جایی که باهات کار داره ... موقعی که بچه نداشتیم
اگه همسرم بهم میگفت بکش اونور تر ...های و هوی و وای که نمیبینی خستم هی منو صدا میکنی بیا ... برو ...پاشو ... اون بنده خدا هم دیگه چیزی نمی گفت ( چون این غرولند ها را توی دلم میگفتم چیزی نمی گفت...! ) ولی حالا به پرهام میشه نه گفت ؟ اصلا دلم میاد
وقتی اونجوری خودشو به آب و آتیش میزنه که من برم تو اتاقش مثلا فلان ماشین را از تو کمد بهش بدم بی تفاوت بشینم !؟ ( به مامانش هم که نمیشه گفت ببین پرهام چی می خواد ... یک قدم تا اون اتاق رفتن بهتره یا توی کوچه تا صبح لرزیدن...! )
میگه : بچم دلش واسه باباش تنگ شده ...! محبت پدری می خواد...! تو که خونه ایی بیشتر اذیت می کنه ...! خوب یک دقیقه برو ببین چی میگه !!!
اینم از روزگار ما با این فرزند 19 ماهه ! و همسر محترمه ! این چند دقیقه هم تو خونه موندن به سر ما زیاده انگار...! اینها جنبه شوخی داشت ... پرهام الان خیلی بهتر شده و ممکنه ساعتها خودشو با یک چیزی سرگرم کنه ولی دنیای قشنگی داره بدترین ضربه ها رو بخوره که ناخودآگاه گریه اش بگیره با یک بوس کوچولوی ما درد را فراموش میکنه و هق هق گریه اش خبر از وجود درد میده ولی پرهام نمیخواد تسلیم بشه و تلاش میکنه فراموشش کنه ، چون باور داره بوسهء پدر و مادر شفابخشه ... حقیقتی که ما کمتر بهش توجه نشون میدیم ...
جای عکس خالیه میدونم ! عکس هم میذارم ...