گل پسر ما پرهامگل پسر ما پرهام، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

حرفهای بابایی (پرهام و بابائیش )

آقای 19 ماهه

1389/12/18 15:27
نویسنده : بابا محسن
496 بازدید
اشتراک گذاری

اگه بخوام بگم یک پسر نوزده ماهه چه خصوصیاتی داره مطمئنم کم میارم با اینکه دیگه خیلی نوپا محسوب نمیشه ولی 

حس میکنم روز به روز نگهداریش سخت تر میشه . چون قبلا موقع راه رفتن فوقش روی زمین میافتاد و اتفاق خاصی نبود ولی حالا از روی میز و

صندلی می خواد شیرجه رفتن را امتحان کنه ! میخواد خودش دوشاخ برق را به پریز بزنه . خودش کبریت روشن کنه . با انبر دست

کار کنه ! سینی چای را بیاره ! در حیاط را باز کنه و بره تو خیابون ! با چاقو میوه پوست بگیره !  و هزار تا کار خطرناک که هنوز عقل کوچولوش نمیتونه تجزیه تحلیلش کنه و حداقل تلخی حادثه را به خاطر بسپره به 

عنوان یک تجربه . خلاصه اون داره خودشو حداقل چند سال بزرگتر تصور میکنه و از اینکه نمیتونه حرف بزنه عذاب میکشه و همون

چند لغت را با حالات مختلف بیان میکنه و آخرش از یقه ات میگیره و میکشت به جایی که باهات کار داره ... موقعی که بچه نداشتیم 

اگه همسرم بهم میگفت بکش اونور تر ...های و هوی و وای که نمیبینی خستم هی منو صدا میکنی بیا ... برو ...پاشو ... اون بنده خدا هم دیگه چیزی نمی گفت ( چون این غرولند ها را توی دلم میگفتم چیزی نمی گفت...! ) ولی حالا به پرهام میشه نه گفت ؟ اصلا دلم میاد

وقتی اونجوری خودشو به آب و آتیش میزنه که من برم تو اتاقش مثلا فلان ماشین را از تو کمد بهش بدم بی تفاوت بشینم !؟ ( به مامانش هم که نمیشه گفت ببین پرهام چی می خواد ... یک قدم تا اون اتاق رفتن بهتره یا توی کوچه تا صبح لرزیدن...! ) 

میگه :  بچم دلش واسه باباش تنگ شده ...! محبت پدری می خواد...! تو که خونه ایی بیشتر اذیت می کنه ...! خوب یک دقیقه برو ببین چی میگه !!!

اینم از روزگار ما با این فرزند 19 ماهه ! و همسر محترمه ! این چند دقیقه هم تو خونه موندن به سر ما زیاده انگار...! اینها جنبه شوخی داشت ... پرهام الان خیلی بهتر شده و ممکنه ساعتها خودشو با یک چیزی سرگرم کنه ولی دنیای قشنگی داره بدترین ضربه ها رو بخوره که ناخودآگاه گریه اش بگیره با یک بوس کوچولوی ما درد را فراموش میکنه و هق هق گریه اش خبر از وجود درد میده ولی پرهام نمیخواد تسلیم بشه و تلاش میکنه فراموشش کنه ، چون باور داره بوسهء پدر و مادر شفابخشه ... حقیقتی که ما کمتر بهش توجه نشون میدیم ...

جای عکس خالیه میدونم ! عکس هم میذارم ...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان پرهام
18 اسفند 89 20:37
سلام پرهام ما هم همیشه وسط سفره نشسته. دیگه باباش می ره پشت میز غذا می خوره و ما رو تنها می گذاره! لینکتون کردم.

شما هم لینک شدید . ممنون
مامان زهرا نازنازی
18 اسفند 89 21:13
__000000___00000 _00000000?0000000 _0000000000000000 __00000000000000 ____00000000000 _______00000 _________0 ________*__000000___00000 _______*__00000000?0000000 ______*___0000000000000000 ______*____00000000000000 _______*_____00000000000 ________*_______00000 _________?________0 _000000___00000___* 00000000?0000000___* 0000000000000000____* _00000000000000_____* ___00000000000_____* ______00000_______* ________0________* ________*__000000___00000 _______*__00000000?0000000 ______*___0000000000000000 ______*____00000000000000 ______*______00000000000 _______*________00000 ________*_________0 _________*________* _________*_______* __________*______* ___________*____* ____________*___* _____________*__*
مامان محمد پرهام
19 اسفند 89 9:38
با افتخار لینک شدین لطفا" منو این شکلی لینک کنین (البته اگه اشکالی نداره) : ✿ پر آرزوهام; پرهام ✿ مرسی
عمه titi
19 اسفند 89 11:54
سلام
وبلاگ شماجزؤ محدود وبلاگ هايي هست كه من وقتي مي خونم واقعا ميخندم واز خوندنش لذت ميبرم.
روزگار خوبي داشته باشين آقاي پدر...

الهی شکر ... همیشه لبتون خندون باد