یک حس خوب
ماه رمضون امسال هم گذشت . از این خوردنها و نخوردنها باید نتیجه ایی بگیریم که اینجا برای شما تجارب شخصیم را می نویسم .
نخوردنهایی که از خوردن لذتبخش ترند :
تصور کن : توی اوج گرمای ظهر تابستون ، خیلی هم تشنه ایی ، به زور یک لیوان آب خنک از یه جا برای خودت گیر آوردی... پرهام تا چشمش به لیوان آب میافته بدون تعارف و رودروایسی تمام آب لیوان را سر میکشه ! سکوت میکنی تا لبشو از لیوان برداره نفسشو چاق کنه ... بی اختیار میگی : نوش جونت بابا ...بمیرم ، تشنه ات بود چرا زودتر نگفتی ...! بعد چشمت به لباس خیسش میافته که چه بی پروا مقداری از آب خنک را پسرت هدر داده ...اما خدا وکیلی اگه خم به ابرو بیاری . همچین جیگرت از دیدن این صحنه خنک شده که تشنگی خودتو فراموش میکنی هیچ ، خجالتم میکشی که چقدر نسبت به فرزندت بی فکری !
اینم یک جور تمرینه که دو ساله دارم انجامش میدم . از این به اصطلاح " از خودگذشتگی ها " زیاد برای پرهام انجام میدم و به قول معروف اصلا از " گلوم پایین نمیره " اگه نخوره ! و همین که اون بخوره انگار من خوردم . فکر میکنم این حس قشنگ ، هدیه خدا به همه پدرو مادراست . و یک جورایی اختیاری نیست . و حالا تازه فهمیدم چرا مادرم اینقدر اصرار داره من غذامو خوب بخورم ! آخه مادرها تا سن ٦٩ سالگی بچشون هنوز نگران سیر بودن شکم اونها هستند . من که دیگه هیچی نمیگم و حالا بهتر درکش میکنم .
اما در برابر گرسنگی و تشنگی دیگران چگونه رفتار میکنیم ؟
بذارید یک موضوع دیگه ام بگم : از فواید بسیار ارزنده و نابی که شاید هیچ کجای دیگه نمیتونستم به دست بیارم اینه که حالا دیگه نسبت به تمام بچه های دنیا نگاهم فرق کرده . همه اونها را شبیه پرهام میبینم و نسبت به اونها یک حس پدرانه دارم . اگر صاحب اولاد هستید حتما میفهمید چی میگم . مثلا گریه بچه همسایه هم دل آدم را به درد میاره و دوست داری بری و آرومش کنی ! خلاصه بگم از اون آدم سرد و یخی تبدیل میشی به یک موجود عاطفی و دلرحم . راستش اینا را وقتی کشف کردم که دیدم دیگه نمیتونم هنگامیکه تلویزیون از مردم قحطی زده سومالی میگه فوری کانال را عوض کنم و نمیدونم چرا بی اختیار قلبم گرفت و احساس مسئولیت کردم . اینها را مدیون خدا هستم که درسهای زندگی را توسط معلم کوچولویی مثل پرهام توی مغز این بنده ی غافلش فرو میکنه .
انشالله که همه ما عاقبت بخیر بشیم و فلسفه اصلی این نخوردنها را بدونیم . التماس دعا