گل پسر ما پرهامگل پسر ما پرهام، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

حرفهای بابایی (پرهام و بابائیش )

یک حس خوب

1390/6/12 8:33
نویسنده : بابا محسن
757 بازدید
اشتراک گذاری

ماه رمضون امسال هم گذشت . از این خوردنها و نخوردنها باید نتیجه ایی بگیریم که اینجا برای شما تجارب شخصیم را می نویسم .

نخوردنهایی که از خوردن لذتبخش ترند :

تصور کن : توی اوج گرمای ظهر تابستون ، خیلی هم تشنه ایی ، به زور یک لیوان آب خنک از یه جا برای خودت گیر آوردی... پرهام تا چشمش به لیوان آب میافته بدون تعارف و رودروایسی تمام آب لیوان را سر میکشه ! سکوت میکنی تا لبشو از لیوان برداره نفسشو چاق کنه ... بی اختیار میگی : نوش جونت بابا ...بمیرم ، تشنه ات بود چرا زودتر نگفتی ...! بعد چشمت به لباس خیسش میافته که چه بی پروا مقداری از آب خنک را پسرت هدر داده ...اما خدا وکیلی اگه خم به ابرو بیاری . همچین جیگرت از دیدن این صحنه خنک شده که تشنگی خودتو فراموش میکنی هیچ ، خجالتم میکشی که چقدر نسبت به فرزندت بی فکری !

اینم یک جور تمرینه که دو ساله دارم انجامش میدم .زبان از این به اصطلاح " از خودگذشتگی ها " زیاد برای پرهام انجام میدم ابروو به قول معروف اصلا از " گلوم پایین نمیره " اگه نخوره ! و همین که اون بخوره انگار من خوردم . فکر میکنم این حس قشنگ ، هدیه خدا به همه پدرو مادراست از خود راضی. و یک جورایی اختیاری نیست . و حالا تازه فهمیدم چرا مادرم اینقدر اصرار داره من غذامو خوب بخورم ! آخه مادرها تا سن ٦٩ سالگی بچشون هنوز نگران سیر بودن شکم اونها هستند . من که دیگه هیچی نمیگم و حالا بهتر درکش میکنم .

اما در برابر گرسنگی و تشنگی دیگران چگونه رفتار میکنیم ؟

بذارید یک موضوع دیگه ام بگم : از فواید بسیار ارزنده و نابی که شاید هیچ کجای دیگه نمیتونستم به دست بیارم اینه که حالا دیگه نسبت به تمام بچه های دنیا نگاهم فرق کرده . همه اونها را شبیه پرهام میبینم و نسبت به اونها یک حس پدرانه دارم . اگر صاحب اولاد هستید حتما میفهمید چی میگم . مثلا گریه بچه همسایه هم دل آدم را به درد میاره و دوست داری بری و آرومش کنی ! خلاصه بگم از اون آدم سرد و یخی تبدیل میشی به یک موجود عاطفی و دلرحم . راستش اینا را وقتی کشف کردم که دیدم دیگه نمیتونم هنگامیکه تلویزیون از مردم قحطی زده سومالی میگه فوری کانال را عوض کنم و نمیدونم چرا بی اختیار قلبم گرفت و احساس مسئولیت کردم . اینها را مدیون خدا هستم که درسهای زندگی را توسط معلم کوچولویی مثل پرهام توی مغز این بنده ی غافلش فرو میکنه .

انشالله که همه ما عاقبت بخیر بشیم و فلسفه اصلی این نخوردنها را بدونیم . التماس دعا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

فرشته مامان امين رضا
12 شهریور 90 9:30
سلام بابائي
واقعا" چه ياداوري بجائي كردين .دستتون درد نكنه.
نخوردني هائي كه ازخوردني لذت بخش تره
دقيقا" اين احساس وعواطف از زماني توي آدم زنده ميشه وشكل مي گيره كه خودت پدرومادر مي شي.لحظه شيريني كه پرهام اون ليوان آبو خورد وبقيه اش را روي لباسش ريخت فكر كنم به شما بيشتر چسبيد
حس دلرحمي وعاطفي باوجود اين معلمهاي كوچولو درآدم احيا مي شه وخدار وشكر يخ وسردي شما تبديل شد به اين حس زيبا وقشگ.
اميدوارم هميشه دلتون شاد ووجودتون ازگرماي عشق به پرهام لبريز وغني باشه.


خیلی خیلی ممنون .
مامان پارسا
12 شهریور 90 9:38
کاملاًباهاتون موافقم ،بچه داری آدمو لطیف تر میکنه و با مسائل احساسی تر برخورد میکنی مخصوصاًاگه پای بچه ای هم در میون باشه
مامان آريا
12 شهریور 90 12:14
سلام خيلي قشنگ توصيف كرده بودين واقعا" كه احساس آدمي وقتي كه پدر و مادر مي شه فرق مي كنه مي شه يه پارچه از خود گذشتگي و فداكاري و من كاملا" با شما موافقم كه اين حسو نسبت به تمام بچه هاي ديگه هم داري البته نه به اندازه بچه خودت
يه ضربالمثلي هست كه مي گه وقتي شش نفري و چهارتيكه نون داري اوني كه نون دوست نداره و سيره پدر و مادره
خدا اين معلم كوچولوتونو كه اينهمه باعث تغيير شما مي شه رو براتون حفظ كنه

این که مسلمه هیچکس جای بچه خودت را نمیگیره ...
ضرب المثل قشنگی زدید .
خدا همه بچه ها را حفظ کنه .
مامان آريا
12 شهریور 90 12:42
واقعا" حيف كه ماه رمضون تموم شد
درست فكر كردين ساعات كاري ما برگشت به حالات عادي ولي كاش همونجوري مي موند آخه الان اصلا" ساعت نمي گذره كي مي تونه تا ساعت 30/4 تحمل كنه و بمونه
تاريخ تولد آريا 23/6/87 كه من تولدشو 24 مي گيرم
فراموشكاري از علايم پيريه ها
بوس براي پرهام جون

لازم شد یک عکس از خودم بذارم ببینید یک موی سفید هم ندارم ! واقعا که !
از بوس برای پرهام هم ممنون . به لپشون میرسونم !
هستی
12 شهریور 90 13:25
سلام پرهام عمه
برات آرزو می کنم هیچ وقت مثل من نشی
از دست دادن نعمت های بزرگی مثل مامان و بابا خیلی سخته عزیزدل

قدر پدر و مادر مهربونت را بدان

با متن هم موافقم صد در ص

چه دعای خوبی برای پرهام کردی ... انشالله دیگه غم نبینی عمه مهربون
مامان آريا
12 شهریور 90 15:22
بابايي شوخي كردم در مورد پيري


زوده برای پیری ... من دوست ندارم پیر بشم ! جلوی بچه ها نگیم این حرفارو . غصه میخورن به خدا .
ثبت خاطرات کودکی
12 شهریور 90 21:04
سلام...دیشب خواب پسرتون رو دیدم خیلی برام عجیب بود...چون اومده بود پیش من و منم یه بوس آبدار از لپاش گرفتم...این دومین باری هست که خواب بچه های دوست داشتنی وبلاگی رو می بینم...پرهام جون دوستت داریم خیلی زیاد

دل به دل راه داره . نظر لطفتونه
مامان آرین
13 شهریور 90 2:40
مرسی بابایی خدا رو شکر یه نفر پیدا شد که قبول داشته باشه ما رمضان فقط نخوردن نیست و یه عالمه درسای دیگه هم داره که میتونیم توی روزهای دیگه خداهم بغیر از ماه رمضان یادشون بگیریم .
راستی بابا محسن شما بعضی وقتا تعجب نمیکنین که بجای اینکه ما به بچه هامون درس بدیم اونا اینقدر خوب به مااینهمه چیز یاد میدن ؟

خوانندگان قدیمی وبلاگ ما شاید یادشون باشه که من چندتا پست راجع به این معلم کوچولو نوشتم . باهاتون کاملا موافقم .
اهورا بابای سوفیا
13 شهریور 90 6:49
سلام به تو مهربان پدر
امروز شرمندگی را با تمام وجودم احساس کردم وقتی وبلاگت رو دیدم
احساس کردم خیلی بی معرفتم
منو ببخش بابای مهربون
منو ببخش پرهام جان
دیگه حتی روم نمی شه تولدت رو تبریک بگم
امیدوارم همیشه خنده روی لبانت باشه گلم
بابای مهربون
همیشه با حضورت و کلامت در وبلاگ سوفیا من رو دل گرم تر از همیشه می کنی
پس همیشه باش

خواهش میکنم این حرف را نزن دوست خوبم
شما هم برای من پدری نمونه هستی و من خیلی چیزها از شما یاد گرفتم . ارزوی قلبی ما همیشه شادکامی و تندرستی دوستان عزیزمون هست و همینکه اسممون را توی وبلاگتون به عنوان یک دوست ثبت کردید یک دنیا ارزش داره .
مامان آريا
13 شهریور 90 10:18
اميدوارم هميشه صحيح و سالم باشين و سايتون بالا سر پرهام عزيزم و مامان مهربونش باشه
كو تا پيري من خودمم هم هيچوقت دوست ندارم پير بشم فكر مي كنم سنم بره بالاي 30 ديگه افسرده بشم


زیاد به عدد و ارقام توجه نکن همین فکر باعث میشه احساس افسردگی کنید . مرز سنی برای ورود به دوران پیری وجود نداره - شما میتونی سن شناسنامه ایت را کم کنی - کی میفهمه اگه دلتون هم جوون باشه !



مامانی طاها
13 شهریور 90 19:05
همه چیزایی که گفتین درسته و من هم بهشون اعتقاد دارم راستی عیدتون مبارک نمازو روزه هاتون قبول
مامان ماهان
16 شهریور 90 15:11
کاملا باهاتون موافقم
خیلی زیبا نوشتین چیزایی که عین واقعیته دستتون درد نکنه