گل پسر ما پرهامگل پسر ما پرهام، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

حرفهای بابایی (پرهام و بابائیش )

پرهام هدیه خداوند

جای خاطرات دوران نوزادی پرهام اینجا خالیه و برای اینکه پرهام هم مثل ما   فکر نکنه یهو از آسمون افتاده و بعدها "خردی فراموش کنه و درشتی کنه" گذری میزنیم به سال ۱۳۸۷ همین موقع ها... (چون دلم میخواد فقط پدر مادر ها این خاطرات را بخونن ، براش رمز گذاشتم اگه مایل بودین خصوصی رمز را خدمتتان عرض میکنم ) http://puyamehr.blogfa.com   ...
23 بهمن 1389

واکسن یک سال و نیمگی

دیروز پرهام با مامانش رفت درمانگاه و واکسن یک سال و نیمگی اش را زد        . طبق معمول قد و وزن هم سنجیده شد و الحمدالله خوب بود ( البته وزن اضافه نکرده آخه به خاطر دندونهاش خیلی اذیت میشه ) دیشب بعد از مدتها پرهام فقط یک گوشه می نشست و راه نمیرفت..! ظاهرا جای واکسنی که به پاش زدند خیلی درد داره طوری که تا تکونش میده خود به خود اشک توی چشماش جمع میشه...     موقع  راه  رفتن هم می لنگه...چه صحنه دلخراشی ... اعصابش خرد بود  که نمیتونه مثل  همیشه فضولی کنه..!  بعد از کمی نق زدن خوابش برد . بعدش ما انگار یک چیزی گم  کرده بودیم .که خا...
23 بهمن 1389

دیگه نی نی نیستی!

   پسر گلم امروز یک سال و نیمت شده ،    نمیتونم نی نی خطابت کنم ولی هنوزم اونقدر بزرگ نشدی که باهام صحبت کنی ... البته حرف که میزنی ، ولی موقع حرف زدن خوردنی میشی . نمیتونم خنده ام را کنترل کنم. خودت هم که میبینی من خوشم میاد ، لبهاتو جمع و جور میکنی و حرفتو قطع میکنی، نمیدونم چی میگی ولی میفهمم ...، ناسلامتی من باباتم، بزرگت کردم ... نخنـد ...! هیجده ماه کم سنی نیست ! پارسال این موقع اصلا نمیتونستی یک قدم برداری . کی بهت یاد داد کانالهای تلویزیونو عوض کنی؟ میدونم خودت بلدی همه کاری بکنی . ولی یادت نره الان نگاهت به نگاه منه . و تمام کارات یک ...
23 بهمن 1389

پرهام دیگه چکار میکنه ؟

یادمه روزهای اول ازدواجمون اوضاع با الان خیلی فرق داشت قطعا نمیخوام بگم  بهتر بود یا بدتر ... فقط میگم فرق داشت... در ادامه مطلب ببینیم چطور ....       مثلا از سر کار که برمی گشتم  , مثل  همه آقایون اولین چیزی که نظرم را جلب    میکرد تغییر چیدمان  ظروف بلور داخل  بوفه بود ...!  ( تابلو دروغ میگم...نه؟ ولی  یادمه چقدر زور میزدم  بفهمم  دکور خونه با دیروز چه تغییری کرده و کم نیارم مثلا میگفتم : به به ...! خونه این  جوری  خیلی قشنگ تر  شده ...  اولا خانمم  با شوق ...
19 بهمن 1389