گل پسر ما پرهامگل پسر ما پرهام، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه سن داره

حرفهای بابایی (پرهام و بابائیش )

ساز مخالف !

1390/9/5 14:01
نویسنده : بابا محسن
1,429 بازدید
اشتراک گذاری

اینروزها پرهام خیلی ساز مخالف میزنه ! یعنی بیشتر مواقع در پاسخ به درخواست ما ناخوداگاه میگه " نه ...! " حتی اگه قلباً موافقش باشه !

توی اینترنت جستجو کردم و متوجه شدم ، بچم کاملا طبیعی و نرماله ! و اینها نشانه رشد شخصیتی و استقلال این دوران از زندگیشه !از خود راضی

تازه برای ما هم تعیین تکلیف میکنه : بابا اینجا نشین ... دراز نکش ... آب نخور ... نخواب ... اِصه بِدوو ... ( قصه بگو ) نقاشی بکش ... ماشین بکش .. لُدر بکش ... بیا دنبالم ...این غذا را دوست ندارم .... این لباس نه ...

تحمل این حرفها و کاراش گاهی وقتها خیلی نفس گیر میشه . بخصوص که پشتکار عجیبی هم داره تا به مراد دلش نرسه ول کن نیست ! کلافه

خدا یک دلی به پدر و مادرا داده از حباب صابون نازکتر ! از هزار بارش یکبار آمپر میچسبونی ، فوقش یک چشم غره و اخم عصبانی... می بینی اون از ما بدتر : اول لباش جمع میشه ... چشمها پر اشک ...نگران یهو انفجار گریه ! گریه هنوز از جلوی چشمات کنار نرفته که به خودت میگی کاش اینبار هم حوصله میکردم ... و یک کشمکش سخت با خودت پیدا میکنی که  زودتر بری از دل کوچیکش درآری یا کمی صبر کنی این تنبیه اثربخش بشه ! اما کدوم تنبیه ! مگه الان مستحق تنبیهه ؟آخ

 یک خصوصیت بارز پرهام حفظ و حراست قلمروشه . هیچ بچه ایی حق نداره با اسباب بازیش بازی کنه مگر پرهام اجازه بده ! هر بچه ایی بی اجازه پرهام دفتر و کتاب پهن کنه ، مسولیت حفظ اموالش با خودشه !

درسته به نظر اخلاق بدی میاد و ما دایم میانجی گری میکنیم که قضیه ختم به خیر بشه ولی محاسنی هم داره و از حالت معکوسش خیلی بهتره ... ( متولد مرداده دیگه ...! چشمک)

اینم مهندس پرهام

پرهام در حال تعمیر

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (43)

آزاده
5 آذر 90 13:52
به به چه مهندسی!!!!!!!!! موفق باشی آقا پرهام گل
مرد كوچك من
5 آذر 90 14:16
به به چه باباي باذوقي چه پسر ناز و دوست داشتني معلومه كه خيلي هم شيطونه وقتي اينجوري با درخواستهاي نفس گيرش مامان و بابا رو به وجد مياره
فك كنم ميخواد مهندس مكانيك بشه در آينده از عكسي كه ديدم گفتم

سلام - خیلی خوش اومدین - نظر لطفتونه -
نمیدونم اگه مثل خودم علاقمند باشه شاید ...



مرضیه
5 آذر 90 15:29
سلام به به چه پسر مستقلي خودش داره تعمير ميكنه
فرشته مامان امين رضا
6 آذر 90 8:08
سلام بابائي

صبح بخير.
خداقوت وآرزوي صبروتحمل عظيم براتون دارم.
كاملا درك مي كنم اين دستورات وكلافگيتونو.ماهم درگيريم .اقتضاي سنه
آرزوي شاديوسلامتي كامل براي شمادارم

سلام صبح شما هم بخیر
همچنین برای شما !!!
مامان آريا
6 آذر 90 8:40
قربون مهندس كوچولوي خودم برم
اين نه گفتن هاو زور گفتناشون و دعواي مختصر مامان و باباها و عذاب وجدان شديد بعدش همه باعث شده كه بهشت زير مادران باشه بچه ها در آينده عصاي پيري پدران باشن
اميدوارم پرهامي هميشه موفق باشه و باعث سر افرازي مامان و باباي خوب و دلسوزش

من نمیفهمم " حوا " باعث شد " آدم " از بهشت رانده بشه ، بعد دوباره خودش برگرده بهشت و مردها به جهنم !!! چه حکمتیه ...!؟

مامان آريا
6 آذر 90 8:43
تازه اونم در حد سكوت نمي مونن خيلي يواش حرف مي زنن كه بچه بيدار نشه
بعد هم دلتون مي ياد بچه خواب باشه مادرم سكوت كنه ديگه خونه ميشه مثل متروكه


میدونم فقط صدای باباها بچه را بیدار میکنه ...!
بیچاره باباها...
Rahro
6 آذر 90 10:44
و هیچ کس نفهمید برف خودکشی دسته جمعی ابرهاست.....


از طرف من ببوسین و بگید پرهام عاشق همین شیطونی هاتم

بچه بودم فکر میکردم یکی اون بالا داره ابرها را رنده میکنه ! پس خیلی هم بیراه فکر نمیکردم
ممنون از اظهار محبتتون
مامان پرهام
6 آذر 90 13:05
سلام واقعا قسطنطنیه رو میگه این گل پسرمون هم که بزرگ شده پرهام هم همش به ما میگه نه نمی خوام

سلام - حتما خیلی هم مشکلتر از اونی که هست !
میگه نه ولی بیشتر وقتها انجام میده ! حکایت فعل معکوس شیرفرهاد ...!
مرد كوچك من
6 آذر 90 14:27
مرسي كه اومدين پيش ما خدا پرهام جون براتون حفظ كنه
مامان پاتمه
7 آذر 90 10:23
نمیدونم نظرم ثبت شد یا نه؟

نــــــــــــــه ثبت نشده !
معذرت میخوام منم جدیدا زیاد " نه " میگم !!!! ثبت شده - ممنون

مامان پاتمه
7 آذر 90 10:24
فکر کنم نشده دوباره میگم
گفتم پست فرمانروای کوچک ما رو یادتونه؟ شما هم رسیدین به همون روزهای ما ولی نگران نباشین به زودی خیلی بهتر میشه

اینم برای آق مهندس خوشگل و بانمکمون

خدا از زبونتون بشنوه ...!
مامان باران
7 آذر 90 10:27
لذت بچگی کردن به همین چیزاست دیگه. بزرگ میشه یادش میره...
امیدوارم همیشه سالم باشه و شیطنت کنه. مهندسو ببوسیدشششش

" نــــــــه " ...! یعنی بله دقیقا...!
مامان دیانا
7 آذر 90 12:05
سلام به بابایی و پرهام مرد کوچک
این استقلال طلبی بچه ها هم برای ما کلی درگیری فکری ایجاد کرده خدا کنه بتونیم خوب و مناسب از پس اون بر بیاییم
و یه صبر مضاعفی خدا بهمون بده


خدا به مامانی صبر بده "ایشالله " من صبرم کفایت میکنه فعلا ...!
معصومه عمه پرهام
7 آذر 90 19:06
به به چشمم روشن... حالا دیگه پرهامو دعوا و تنبیه میکنی!!!! چشم منو دور دیدین



حالا کــی زده کی خورده ...!؟
از هزار بار یکبارش لازمه عمه خانوم! " پدر و مادر صلاح بچه را میخوان " ... ( اولین بار بود این جمله را گفتم...! چه بهم میاد ...!)
مامان مریم
8 آذر 90 2:28
سلام به آقای مهندس وبابای آقای مهندس.درست مثل پرهام گلی .کسی حق دست زدن به وسایل باران رونداره .اما من یه روشی رو پیدا کردم که کمی جواب داده.نمایش من بارانم تو صوفیا.باران عروسکش رو به صوفیا نمیده واون ناراحت میشه.و............... میتونید امتحان کنید.برای همه پدر ومادرها بخصوص خودم صبر ایوب آرزو میکنم.

سلام - پرهامو بفرستم خدمتتون ؟ چــــــــــی میشه !
من دقت کردم توی یک بازه زمانی یکسری اخلاق و رفتارهایی به نظر ما ناهنجار ازشون سر میزنه که اگه ما خیلی حساس نشیم و درست عمل کنیم خودبخود جنبه مثبتش براشون باقی میمونه و بدیش را فراموش یا دیگه تکرار نمیکنن ... خب خیلی صفات بد به مقدار ناچیزش خیلی هم ضروریه مثل غرور و خودخواهی ، حسادت و تعصب و ... ضمنا ما آدمها ذاتا دوست داریم خودمون تجربه کسب کنیم اونا الان اول راهن و مسلما عکس العمل ما را تجزیه و تحلیل میکنن و توی ذهنشون خیلی پر رنگ برای همیشه حک خواهد شد ....
مامان آنیسا
8 آذر 90 16:11
سلام خوبین؟
مهندس پرهام جون ما چطوره ؟
خدا بهتون سلامتی بده تا همیشه درکنارش باشین وحامی وپشتیبانش
خدا قوت بابایی مهربون

سلام - رسیدن به خیر - خیلی ممنون
بهار(مامانی شهراد)
8 آذر 90 17:08
سلام گل نازم پست جدید گذاشتم منتظرتم بیا پیشم
ثبت خاطرات کودکی
8 آذر 90 23:04
حلال جميع مشکلات است حسين


شوينده ي لوح سيئات است حسين


اي شيعه تو را چه غم ز طوفان بلاست


جائي که سفينه النجاه است حسين


یعنی منم که مردادی هستم بچگی م اینجوری بود

خوشوقتم چه خوب ...
فریبا
9 آذر 90 13:43
سلام
واقعا همون جور که گفتی گاهی ادم میمونه این صبر و تحمل از کجا میاددد
اما با همه اینا خدا قوت ایشالله که روز به روز به صبر و تحملمون افزوده بشه تا نه بچه های دست گلمون لطمه بخورن و نه ما دچار عذاب وجدان
خوشحالم دوستانی هم چون شما دارم که با خوندنشون تشویق میشم که بازم بیشتر تحمل داشته باشم منم مثل اینا به پچم رفتار کنم و .....
میدونید شاید پیش پا افتاده باشه
اما واقعا موثره همین که به فکر وا میدارتت و خودت رو جستجو میکنی و رفتارت و تجزیه میکنی خیلیه
امید وارم همیشه پایدار باشید
مهندس کوچولو رو هم ببوسید

سلام - میدونم شما هم سخت با ساغرجان مشغول درس خوندنید ! موفق باشید
هدف از وبلاگ نویسی همینه - من واقعا مدتیه اصلا وقت ندارم- ممکنه روزها توی ذهنم موضوعی را بپرورونم که اینجا بنویسم ولی آخرش یک پست عجله ایی و از هر دری سخنی میذارم و میرم ...! از دلگرمی تون ممنون



مامان زهرا نازنازی
11 آذر 90 2:23
سلام به پرهام جون مستقل و مامان و بابای صبورش

شاد باشید


مریم مامان درسا
11 آذر 90 3:45
سلام بابا محسن
الان که این پستتونو خوندم دیدم تو خونه ما هم همینطوره...
درسا هم ساز مخالف میزنه و وسائلشو به کسی نمیده و ... ولی شما به من دلگرمی دادید ، آخه بقیه این طور فکر نمیکنن و میذارن پای بی تجربه گی و بد عادت شدن بچه ها
ولی خیلی از این مطلبتون خوشم اومد
پرهام جونو ببوسید

دیدین گاهی وقتها چه لذتی داره که قاطعانه جلوی بچه های پر رو وایمیستن و ...
همیشه هم ایده های قدیمی کارساز نیستن شما بهترین راه را انتخاب کن . موفق باشید

مامانی طاها
12 آذر 90 0:37
خیلی جالبه برام که این وروجکها تو هر سنی که هستن حرکاتشون هم شبیه به همه وای که از این ساز مخالف زدنها به قول طاها که نخوام نخوام بابایی همه به نوعی تو این سن بچه ها در گیر این مسایل هستن فکر کنم بچه هم بچه های قدیم مگه نه؟

دقیقا ...! هنوزم حرف گوش کن و قانع ...
فرشته مامان امين رضا
12 آذر 90 7:54
سلام بابائي آپم.فرصت شد تشريف بيارين
مامان پرهام
12 آذر 90 15:26
سلام بابای پرهام جون
من مامان پرهامم تصمیم گرفتم همه پرهام ها رو با هم جمع کنم اگه میشه لطفا منو لینک کنید ...
مرسی

سلام - چه خوب - یک پرهام دیگه ...
شما هم لینک شدین
rahro
12 آذر 90 23:01
ساعت ها خواب می روند ... آدمها از یاد گیج و نم گرفته است دفتر خاطراتم می دانی چه می گویم ؟ کسی آمد دستم را فشرد اشک هایم را چید نگاهم آرام گرفت شاید کسی ... راستی ساعتت خواب نرود مرا از یاد ببری
لواشک
13 آذر 90 0:31
ای جان یعنی من عاشق این ساز مخالف زدنش شدم
راستش خیلی وقت بود این پستتون رو خونده بودم ولی اصلا حال کامنت دادن و ابراز احساسات ندارم این روزا
ولی الان هوس کردم دوباره بخونمش که لااقل من که دارم زحمت کامنت دادن رو میکشم براتون بااحساس بنویسم
مرسی که همیشه به یادم هستین
الحمدلله بله تاحدودی رفع شده

الهی شکر که تا حدودی رفع شده - امیدواریم به زودی کاملا محو بشه .
فرشته مامان امين رضا
13 آذر 90 8:11
سلام بابائي

صبح بخيرواي بابائي چه قالب زيبائييييييي
افتادين رودور قالب عوض كردن ها


سلام - واقعا ...!
شما خانمها روزی یک لباس عوض میکنین ما هیچی نمیگیم حالا بعد از سه ماه وقتش بود ... نه ؟!
معصومه مامان آریا
13 آذر 90 10:30
سلام خوبین پرهامی خوبه
قالبه جدید مبارک خیلی خوشگله
چرا نمی یان از کارای جدید پرهامی بنویسین دلمون تنگ شده براش خوب

سلام - ممنون خوبه
چشم به پرهام میگم به بابش بگه از کارام بنویس ! چی گفتم ؟!
سمانه مامان پارسا جون
13 آذر 90 11:46
سلام خوبید؟
پرهام جونم مثل همه ی بچه های دیگه رفتار میکنه ما پدرو مادرها فکر میکنیم فقط بچه ی ماست که این رفتارهارو داره
به هر حال ایشاا.. همیشه سالم باشه

سلام - ممنون
کاملا .
مامان ماهان
14 آذر 90 23:57
سلااااااااااااااااام به بابای صبور
مهندس کوچولو حالت خوبه
میبینم که حسابی مستقل شدی ماهانم ماشینشو خراب کرده براش درست میکنی عزیزم

سلام
خیلی ممنون
چشم حتما...!
مامان یسنا
15 آذر 90 1:07
سلام.اول از همه ممنون که به ما سر زدید.دوم.من شما رو لینک کردم.البته ببخشید بی اجازه این کار رو انجام دادم.

سلام
خواهش میکنم ...
هستی
15 آذر 90 13:50
سلام
قالب وبلاگ خراب شده لطفا درستش کنید

سلام
پرهام جون بپر قالبو تعمیر کن بابائی ...
هستی
15 آذر 90 13:53
پستی که نوشته بودین با تمام به قول خودتون هل هلکی بودنش خیلی عالی بود
انشاالله مهندس هم می شه
التماس دعا توی این روزای عزیز

نظر لطفته
همگی محتاجیم به دعا ...
مامان علي خوشتيپ
16 آذر 90 21:15
الهي چه مهندس نازي
آفرين به بابايي با حوصله كه ميره تو نت هم علت رفتار بچشو سرچ ميكنه.خيلي تازگي داشت برام
خيلي خوبه كه پرهام جون مواظب وسايلشه.علي ما كه برعكس هر چي داره و نداره در اختيار بقيه قرار ميده ، هر چي هم نصيحتش ميكنيم فايده نداره...
ايام سوگواري رو هم به شما تسليت ميگم.التماس دعا داريم


rahro
17 آذر 90 15:29
آنجا که سکوت قلبت را فراگرفته و صدای تپش های قلب نجوای لالایی مادرانه ای را به یاد تو می اندازد نسیم شو تا بر فراز غبار عاشقیه دل بسوزی و بسازی رها از این زمین خاکی
مامان زینب
17 آذر 90 17:45
بابا ای ول به این گل پسر ...یعنی اینقد زود بچه هامون بزرگ میشن که به ما بگن اینکارو بکنیم اونکارو نه؟؟؟
عکسشم قشنگه

به دنیا نیومده هم میگن : مامان اینوری نخواب ... این چی غذایی بود خوردی ؟! حالمو بد کرد ... هوس لواشک کردم برو بخور ...! و الی آخررررر
بابای پرهام
17 آذر 90 21:01
سلام به مهندس آینده و بابای مهربونش.من توی نی نی سایت خوندم که بچه ها باید این گونه باشند تا نه گفتن را یاد بگیرند. بعضی از ما نمیتوانیم به راحتی انان نه بگوییم. این ها نشانه ی مستقل بودنشونه

سلام به بابای عزیزی که نمیدونم بابای کدوم پرهام هاست !
قبول دارم ، امان از رودروایسی !
مامان آرین
19 آذر 90 13:34
سلام بابایی ، خوبین ؟ آخ که حرف دل ما رو زدین . واقعا چطوری میشه که آدم خودشو بیشتر کنترل کنه ؟
مامان آريا
19 آذر 90 14:49
سلام به باباييه تنبل پرهام گل بابايي خيلي توي آپ كردن دارين تنبلي مي كنين ها
مي گم اداره وبلاگو بسپرين دست پرهام زودتر آپ مي كنه

سلام - خیلی ممنون از این همه ابراز لطف و محبت !
به بابائی سلام برسونید لطفا !
معصومه عمه پرهام
19 آذر 90 19:54
مامان آرین
20 آذر 90 8:45
قربونت برم مهندس کوچولو که اینقدر جدی داری ماشین تعمیر میکنی .
مامان آرین
20 آذر 90 8:49
سلام بابا محسن ، به نظر من درسته که این نشانه رشد شخصیتی بچه هاست ولی از من که آرینم یه کوچولو ( یک سال و سه ماه ) از پرهام جون بزرگتره و این دوره رو حدودا یک سال پیش گذرونده بشنوید که اگه الان به همین زورگویی هاش گوش بدین سال دیگه همین موقع اصلا حریفش نمیشین . چون ما با همین تفکر استقلال طلبی و اینکه حالا بچه است و اشکالی نداره هی به دستورات عمل کردیم و الان دیگه ...

سلام
همیشه هم گوش نمیدیم . پدر و مادر باید در نظر بچه ها سرسخت و نشکن باشند ....
ممنون از درج تجربه مفیدتون .



هستی
21 آذر 90 14:06
پرهام من هیچ وقت هم زور نمی گه پسر خوبیه نه گفتن هاش ولی جالب بود