احوال ما
وقتی تنهام تازه یاد خودم میافتم . دلم برای خودم تنگ میشه دلم برای خودم میسوزه یک نگاهی به اطرافم میکنم و میبینم چقدر از خودم دور شدم . هر چی فکر میکنم پارسال جه جوری گذشت ، چه کارایی کردم ، کجا رفتم ، چیز خاصی یادم نمیاد . هرچی بوده پرهام توش دخیل بوده . صبح خیلی آروم از رختخواب جدا میشم قدمهای آهسته به سمت دستشویی ... مراقبم در ها را جوری باز کنم که کوچکترین صدایی نده ... خوردن صبحانه و همزدن چایی شیرین که بماند ... باز آروم و بی صدا به سمت در خروجی و رسیدن به محل کار ... کار و کار و کار و گهگاهی تلفنهایی ضروری از خونه که نه من میفهمم چی گفتم نه همسرم ...من توی محیط سرد و خشک کار و اون در کشمکش با پرهام که میخواد با بابا حرف بزنه ... قبلا به همکارام میخندیدم ... حالا خودم باید حتما چهار کلمه با پسرم گپ بزنم : سلام بابایی .. چه کار میکنی ... بازی میکنی ؟ با توپ یا ماشین ؟ مه خوردی ؟ بابا را چندتا دوست داری ؟ " ده ه " مامانو ؟ " ده " بابا بره دیگه ؟ الو را بده مامان ؟ بای بای ... اونم گوشی را میده به مامانی و میگه " دفت " ... آره با مزه اس ... اونم جلوی همکارا ... میدونم لذتی وصف ناپذیرداره ولی ... داشتم میگفتم : معمولا بعدش پیامک میاد : لون ... پیاس ... کالو ... همین جوری ... نه سلامی نه خسته نباشیدی ..نه عزیزمی ... دارم از خانومم دفاع میکنم ... مسیج دادن همینجوریش هم غنیمته ...فکر کردین بنده خدا میتونه گوشیو از کیفش بیرون بیاره ... دکمه ها را از حفظ میزنه ... مفهوم را میرسونه ..! (یکبار به جای شیر ، چند بوته سیر خریدم بردم خونه ...! )خلاصه بعد از ظهر که میرسم خونه آقا پرهام خواب نیمروزیشون را رفتن سرحال و قبراق منتظره یک آدم بیکاره ، باهاش بازی کنه ... امرش امر شاهه ! باید اطاعت کنی ... روزنامه و لبتابو فیلم سینمایی و یک دقیقه دراز کشیدن و آسایش همه جزء آمال و آرزوهای شیرین و دور از ذهنم شده . واقعا دلم میخواد یک ساعت برای خودم وقت بذارم نمیشه ... گلاب به روتون ...اونجا هم باید یواشکی بریم اگه عملیات لو بره یا باید قیدشو بزنی که همیشه ممکن نیست..! یا بشمار سه بری و بیای ... مسواک زدن حموم رفتن ،غذا خوردن ... همه با استرس ... الهی شکر هزار مرتبه شکر گوش شیطون کر...! پرهام بسیییییییییییییییییار بچه حرف گوش کنیه ...! و ساعت 12 به حرف ما گوش میده و میخواد که بخوابه ... میگن بچه را از هیچی نترسونید مگه میشه ؟! صدای رعد و برق تنها چیزیه که پرهام جلوش کم میاره و موش میشه ...! اینم کار خداست ! که گاهی یک صدایی بیاد و بشه سبب خیر ... حالا شما بگید دیگه حالی به آدم می مونه ... ؟ نه والله ... احوالی به آدم میمونه ... ؟ نه والله ...