پرهام شبیه پرهام
بین خانمها بیشتر این مسئله مهمه که بدونن بچه شون به کی رفته . و از روی تصاویر تیره و تار سونوگرافی و حتی قبل از ازدواج پیشبینی میکنن شکل نی نی چطوری و بیشتر شبیه بابا میشه یا مامان ! بی خبر از اینکه اون نی نی نصف از پدر و نصف از مادر صفات ژنتیکی به ارث میبره اما ... اما تازه اون نصفها به قدری استادانه با هم تلفیق میشوند که تقریبا محاله ادعا کنیم " چشمای قشنگش کُپه خودمه " و " دماغش لنگه دماغه باباشه ...!" و به نظر من نی نی ، یک انسان جدیده و خصوصیاتش عین خودشه . حالا چه اصراریه هی بگی مثله منه ...مثله توئه .... ( البته بعضی آقایون بدترن ها...)
اینها مقدمه ای بود که بگم به خدا نه من بچگیهام شبیه پرهام بوده نه مامانش ... قیافشو نمیگم ... کاراشو میگم ...! ( نترسید سند و مدرک به اندازه کافی هست که ثابت کنه ایشون به ریش ما بسته شده ...!) باید اعتراف کنیم اصلا نمی شه ویژگیهای فرزند را پیشبینی کنیم. مثلا ما میگفتیم پسر ما یک پسر آروم و حرف گوش کن مثل خردسالیه خودمون میشه ولی میبینیم پرهام عقاید و سلیقه خودشو داره ... اینو میخوام بگم : نباید زیاد زور بزنیم بچمون همونی بشه که ما میخواهیم بلکه باید جوری بشه که شایسته یک انسانه با ویژگیهای خودش .(نکته اخلاقی ) البته خوبه به بچه بگیم این کار خوبت مثل باباس یا خوش سلیقه اییت مثل مامانیه ...! ولی هیچوقت کارای بدش را به هم ربط ندیم باور کنید خیلی بده ... پرهام جون ، میدونم الان واسه این حرفا خیلی زوده ولی گوش کن به حرفای بابایی : وقتی دیروز تو پارکینگ دیدم صدای آژیرماشین بابایی را در اوردی ، بابا احساس کرد باعث آزار همسایه ها می شی ، با گرفتن ریموت از دستت شروع به گریه کردی و جز با پس گرفتن ریموت ساکت نمیشدی مجبور شدم دوباره پسش بدم ولی تو دلت می خواست دوباره صداشو در آری . یک لحظه موندم چکار کنم دل کوچیک تو را بشکنم یا غرولند همسایه ها را تحمل کنم ؟ هنوزم چهره معصومت که نهایت غم توش موج میزد و باریکه اشکهای زلال رو صورتت جلوی نظرمه ... به خودم میگم تو هنوز خیلی کوچولویی . دیروز من اشتباه کردم . تو حق داری از دنیا لذت ببری اونجوری که خودت دلت میخواد . شاید بچگی من اینجوری نبوده و کسی یادش نیاد من مثل تو اینقدر سر سفره شلوغکاری کرده باشم شاید هم تقصیر بزرگترها بوده که نمیذاشتن مثل تو پادشاهی کنیم !
این حرفها تو دل بابایی مونده بود گفتم برای کی بگم بهتر از تو ... انشالله بزرگ که شدی و این مطلب و خوندی میفهمی که بابا و مامان به هیچ قیمتی حاضر نبودند اشک تو را ببینن حتی اگه بی نهایت اذیتشون کرده بودی و همیشه به نفع تو تحمل کردیم و شکایتی نمیکنیم ... خب شاید به اونور سکه ما رفتی ...مامانی هم کاملا با من موافقه تا حالا هم کسی شکایت تو را نکرده میدونی چرا ؟ آخه هرچی هستی برای ما تکی و برای همه عزیزی همه کارات شیرینه ... مخصوصا وقتی میخندی ...پس جون من هیچوقت گریه نکن... سرگرمی برای تو زیاده ... فقط یکم حوصله کن ...کنار بابا مامان بد که نمیگذره ...