گل پسر ما پرهامگل پسر ما پرهام، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

حرفهای بابایی (پرهام و بابائیش )

پرهام و نزدیکان

1390/4/15 10:51
نویسنده : بابا محسن
760 بازدید
اشتراک گذاری

با کمی تاخیر تولد یکی از دوستان خوب پرهام ( سعید رضا امید مامان بابا ) را بهش تبریک میگیم و با اجازه یک عکس دونفره وبلاگی هم انداختیم که اینجا به یادگار ثبت میکنیم .

پرهام و سعید رضا

چند روز پیش مادرم به خاطر جراحی چشم ( آب مروارید ) در بیمارستان بستری شد که الحمدالله عمل جایگزینی لنز مصنوعی بدون بیهوشی کامل انجام شد و حال مامان بزرگ هم الان خوبه و پرهام بازم میتونه بره طبقه بالا و از خوراکیهای مخصوص و سفارشی بهره مند بشه . خوبه والله !!! پرهام راهشو بلد شده چون مامانی بهش گفته باید قبلش اجازه بگیری . میاد انگشتشو مثله بچه مدرسه اییها میگیره جلو صورتش و اجازه میگیره ! هنوز جواب مثبت ما را نگرفته تو پله هاست ! خلاصه خیلی بامزه داد میزنه " مصوم جون " (معصوم جون )" بابا بوتی "( یعنی بابابزرگ ) ..... مامان بزرگ مگه سر نماز باشه وگرنه خودش میاد پیشوازش ! از شما چه پنهون توی این لحظات ما میتونیم یک نفسی بکشیم ! فقط یک نفس ! چون بعدش باید خودم برم بیارمش ! خب آخه پرهامم زور میگه : میگه با پشتی برام خونه درست کنید و همتون بیاد تو خونه ام !!! بنده خدا مادرم زانوهاش درد میکنه ولی دلش نمیاد دل پرهامو بشکنه ! بابا بزرگ هم ( بدتر از خودم ) سرش درد میکنه برای شوخی و بازی با بچه ! صدای دویدن و بازیشون تا پایین میاد ! خلاصه با هزار ترفند پرهامو راضی میکنم بیاد پایین ! کلمه " نمیام " را خیلی جالب تلفظ میکنه :" نئیام "  به من میگه تو هم بیا !!! وقتی میرم بالا مادرم و بابام هر دو در حال نفس زدن هستند !!!!

نارگل را که میشناسید ؟ دختر عمه پرهام که بیست و هشت روز کوچیکتره با هم آبشون توی جوی نمیره ! چی بگم ! تو کاره جوونها نمیشه دخالت کرد ! اهل لجبازی نیستن ولی دنیاشون خیلی با هم فرق داره . پرهام با حسین ( پسر خاله حدودا شانرده ماهش ) هم تفاهم نداره !  من حس میکنم اونها برای پرهام انگیزه ایی برای بازی ایجاد نمی کنند ...  با علی ( پسر خاله ) و مطهره دختر خاله اش (که کلاس اول و دوم هستند) بهتر سرگرم میشه . با بقیه هم خوبه و کلا زود رابطه برقرار میکنه و خیلی برامون جالب بود شبی که همگی پارک بودیم و پرهام به هیچ عنوان از غریبه ها چیزی برای خوردن نمیگرفت هرچقدر هم که اونا تعارف میکردن اصلا توجه نمیکرد !! بعد به ما نگاه میکرد اگه ما میگفتیم بگیر اونوقت میگرفت !از خود راضیبغل با همه دست میده . اگه یک نی نی ببینه میره بوسش میکنه و دست روی سرش میکشه میگه " ناتی ..ناتی " ( نازی ) ( بعضی وقتها هم میخواد قدرت بدنیشو بسنجه یک هل میده و میره کنار !)

چند روز پیش به بچه ها یکی یکی زرد آلو دادیم بخورن . پرهام با سرعت یک گازی به زردآلوش زد و نیم نگاهی به زردآلوی سالم دست حسین انداخت ... بعد خیلی بامزه اومد پیشش یک دستی کشید رو سر حسین و گفت " ناتی ناتی " بعد زردآلوی سالم را از دست حسین قاپید و زردآلوی نیمه خودش را داد دستش!!! حسین از این حرکت جاخورد و نق زد ...پرهام دید اوضاع داره خراب میشه دوباره دستی رو سرش کشید و بوسش کرد و رفت ... حسین هم قانع شد !!!! همگی از دیدن این صحنه بی اختیار زدیم زیر خنده ...!قهقهه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (17)

مامان پرهام
15 تیر 90 11:41
سلام حسین طفلی همونیه که هم سن پرهام منه؟ پرهام ما هم با آقایون بزرگتر از خودش بهتر بازی می کنه. اگه آقایی نبود با خانوم بزرگتر و اگه کلا بزرگتری نبود با نی نی ها! منم به روزم!

بله همون حسین خان !
بزرگترها براشون جذابترن ...
مامان محمد پرهام
15 تیر 90 12:23
پرهام ما هم فقط از 7-8 سال به بالا رو برای بازی قبول داره
بووووووووووس برا پرهام جون ِ زرنگ
آپیم

چه جالب ...
مامان ماهان
15 تیر 90 15:49
حالا پرهام جون زرد آلو خوشمزه بود ؟؟؟؟؟؟
چقدر خوب خوش به حال پرهام جون که بابا بزرگ و مامان بزرگ به این خوبی و مهربونی داره
خدا حفظشون کنه تو رو خدا از اون لپاش یه بوس محکم بگیریم ممنونم

X[hr
مرضیه
15 تیر 90 17:31
سلام لطف كردين خيلي ممنونم خوشحالم كردين پرهام جون رو ببوسين
بابای زهرا کوچولو
15 تیر 90 18:26
\
مامان سید ابوالفضل
15 تیر 90 20:47
شعبان شد و پیک عشق از راه آمد

عطر نفس بقیه الله آمد

با جلوه سجاد و ابوالفضل و حسین

یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد
عیدت مبارک

بر شما هم مبارک
مهرانه مامان مهرسا
16 تیر 90 8:12
سلام مهرساي من هم با بچه هاي بزرگتر مخصوصاً پسرا بهتر ارتباط برقرار مي كنه اما الان با كوچكترا و همسن و سالاش بهتر شده اما دختر ما اصلاً قلدر نيست قربون اين پسر قلدر ملدر

خاله اصلا قلدر نیستم ! خیلی هم مهربونم تا از دلشون ناراحتی را در نیارم خیالم راحت نمیشه ! اونا خیلی شل و ولند تقصیر من چیه !!!
مامان طاها
16 تیر 90 11:32
باریکلا به پرهام جون باهوش. طاهای من هم اینطوریه با بچه های بزرگتر از خودش دوست داره بازی کنه
معصومه عمه پرهام
17 تیر 90 1:37
دلم واسه حسین جون سوخت
پرهاااااااام شیطوووووون


حسین باید مرد بشه !
فرشته مامان امين رضا
18 تیر 90 7:49
سلام بابائي

خب داره از حقش دفاع مي كنه.بچه بايد بتونه مدافع حقوق واموالش باشه ديگه

البته ...!
مامان پرهام
18 تیر 90 9:01
بچه ها بیشتر از اون چیزی که ما ازشون توقع داریم متوجه اوضاع هستن آفرین به این پسر باهوش که سریع خرابکاریشو درست میکنه

دقیقا .
فریبا
18 تیر 90 12:08
سلام
تولد سعید رضا جون هم مبارک
الهی الهی چه سیاستی داره این نیم وجبی؟
حالا رو کی رفته؟
پرهام و ناتی ناتی کنید از طرف من بعدم یه بوس ابدار از لپششش

مامانشو که نمیشناسید ! فقط بگید به من رفته ؟!



مریم
18 تیر 90 12:11
سلام به این وروجک
با این شیرین کاریهاش
بابایی نکنه شما هم این وسط بیکار نمیمونین و شیرش میکنین
خودمونیما مگه نه؟
زبل و زرنگ پرهام گلی

ما که شیر و بچه شیر هستیم ! ( مردادی )
مامان قندعسل
19 تیر 90 7:59
بگردم اين شازده پسملي رو كه اينجوري واسه كاراش اجازه ميگيره. ماجراي زردآلوش هم خيلي باحال بودباباي مهربون خوشحال ميشيم به ما هم سر بزنين

حتما . به روی چشم .

مامان آريا
19 تیر 90 11:07
امان از دست اين بچه ها با اين زبون شيرينشون خدا مامان بزرگ بابائي شو براش حفظ كنه كه اينقدر پرهامي رو دوست دارن و باهاش بازي مي كنن پرهامي همه زردآلو خوشمزه ها رو تنها تنها خوردي من چي؟
وحیده مامان پارسا
19 تیر 90 13:23
چه پسر با حالی این پرهام.چه بابای خوبی.آخه وبلاگ نویس بابا به ندرت دیده میشه


مثل دایناسورها در حال انقراضیم !!!!