پرهام و نزدیکان
با کمی تاخیر تولد یکی از دوستان خوب پرهام ( سعید رضا امید مامان بابا ) را بهش تبریک میگیم و با اجازه یک عکس دونفره وبلاگی هم انداختیم که اینجا به یادگار ثبت میکنیم .
چند روز پیش مادرم به خاطر جراحی چشم ( آب مروارید ) در بیمارستان بستری شد که الحمدالله عمل جایگزینی لنز مصنوعی بدون بیهوشی کامل انجام شد و حال مامان بزرگ هم الان خوبه و پرهام بازم میتونه بره طبقه بالا و از خوراکیهای مخصوص و سفارشی بهره مند بشه . خوبه والله !!! پرهام راهشو بلد شده چون مامانی بهش گفته باید قبلش اجازه بگیری . میاد انگشتشو مثله بچه مدرسه اییها میگیره جلو صورتش و اجازه میگیره ! هنوز جواب مثبت ما را نگرفته تو پله هاست ! خلاصه خیلی بامزه داد میزنه " مصوم جون " (معصوم جون )" بابا بوتی "( یعنی بابابزرگ ) ..... مامان بزرگ مگه سر نماز باشه وگرنه خودش میاد پیشوازش ! از شما چه پنهون توی این لحظات ما میتونیم یک نفسی بکشیم ! فقط یک نفس ! چون بعدش باید خودم برم بیارمش ! خب آخه پرهامم زور میگه : میگه با پشتی برام خونه درست کنید و همتون بیاد تو خونه ام !!! بنده خدا مادرم زانوهاش درد میکنه ولی دلش نمیاد دل پرهامو بشکنه ! بابا بزرگ هم ( بدتر از خودم ) سرش درد میکنه برای شوخی و بازی با بچه ! صدای دویدن و بازیشون تا پایین میاد ! خلاصه با هزار ترفند پرهامو راضی میکنم بیاد پایین ! کلمه " نمیام " را خیلی جالب تلفظ میکنه :" نئیام " به من میگه تو هم بیا !!! وقتی میرم بالا مادرم و بابام هر دو در حال نفس زدن هستند !!!!
نارگل را که میشناسید ؟ دختر عمه پرهام که بیست و هشت روز کوچیکتره با هم آبشون توی جوی نمیره ! چی بگم ! تو کاره جوونها نمیشه دخالت کرد ! اهل لجبازی نیستن ولی دنیاشون خیلی با هم فرق داره . پرهام با حسین ( پسر خاله حدودا شانرده ماهش ) هم تفاهم نداره ! من حس میکنم اونها برای پرهام انگیزه ایی برای بازی ایجاد نمی کنند ... با علی ( پسر خاله ) و مطهره دختر خاله اش (که کلاس اول و دوم هستند) بهتر سرگرم میشه . با بقیه هم خوبه و کلا زود رابطه برقرار میکنه و خیلی برامون جالب بود شبی که همگی پارک بودیم و پرهام به هیچ عنوان از غریبه ها چیزی برای خوردن نمیگرفت هرچقدر هم که اونا تعارف میکردن اصلا توجه نمیکرد !! بعد به ما نگاه میکرد اگه ما میگفتیم بگیر اونوقت میگرفت ! با همه دست میده . اگه یک نی نی ببینه میره بوسش میکنه و دست روی سرش میکشه میگه " ناتی ..ناتی " ( نازی ) ( بعضی وقتها هم میخواد قدرت بدنیشو بسنجه یک هل میده و میره کنار !)
چند روز پیش به بچه ها یکی یکی زرد آلو دادیم بخورن . پرهام با سرعت یک گازی به زردآلوش زد و نیم نگاهی به زردآلوی سالم دست حسین انداخت ... بعد خیلی بامزه اومد پیشش یک دستی کشید رو سر حسین و گفت " ناتی ناتی " بعد زردآلوی سالم را از دست حسین قاپید و زردآلوی نیمه خودش را داد دستش!!! حسین از این حرکت جاخورد و نق زد ...پرهام دید اوضاع داره خراب میشه دوباره دستی رو سرش کشید و بوسش کرد و رفت ... حسین هم قانع شد !!!! همگی از دیدن این صحنه بی اختیار زدیم زیر خنده ...!