دو عکس قدیمی
قبل از هرچیز تولد زهرا کوچولو را به دوست خوبم تبریک میگم ( وبلاگ زهرا کوچولو و باباش ) امیدوارم از کادوی ناقابل ما خوشش بیاد .
بعد عید مبعث را به شما دوستان خوبمون تبریک میگم و یک معذرت خواهی به خاطر غیبت این چند روز
اما این تعطیلات را رفتیم تهران ... چقدر گرم و چقدر هوا آلوده بود . خب یک جشن عروسی دعوت بودیم و باید میرفتیم . ( پسر عموی مامانی ) البته بیشترش خونه خاله بودیم
آقا پرهام که نقل همه جا شده . به خصوص که لحظه ایی سکوت نمیکنه و مثلا حرف میزنه ! چقدر کلمات جدید یاد گرفته ! منتها با تعداد حروف محدود : مثلا آلبالو : آدادو گیلاس : ایداس هندونه : اِدونه
حتما صداشو اینجا میذارم که ببینید چقدر جالب آهنگ تمام کلمات را تکرار میکنه
به من هم تازگیها میگه : باباچ !
موقع برگشتن خاله یک سورپرایز برامون داشت :
یک عکس سه در چهار از بچگی مامانی ... که بابایی را کنجکاو کرد نظر دوستان وبلاگیمون را در مورد شباهت چهره پرهام با مامان باباش بدونه . البته قبلا هم گفتم بچه هم به پدر و هم به مادرش شبیه میشه . حالا یکم بیشتر و کمتر ... حالا شما نظرتون چیه ؟