گزارش 3
دیشب یکی از رویاهای مامانی به تحقق پیوست :
پرهام در حین بازی یهو دوید پیش ما و گفت : " ج*ش " ...! وای چه منظره زیبایی پدید آمد !!! مادر و فرزند در آغوش هم ... و صدای ماچ و بوس و خنده .... چقدر رومانتیک ... تا لحظاتی سپری شد که من فریاد زدم .... " بچه ج*ش داره ها ...! " نه نترسید خیلی دیر نشده بود ....
بعد از دقایقی پرهام صدا زد " بابا دست " ... و بازگشت پیروزمندانه پرهام با قیافه ایی شبیه این عکسه !
و صدای دست و هورای مامان بابای ذوق زده ! واقعا دیدینی بود . ( قبلا تذکر دادم کسی نباید به ما بخنده !!! ) یکبار دیگه مراسم استقبال که کمی هم به خشونت کشیده شد ( من پرهامو میکشیدم ...مامانی میکشید ...! ) انجام شد ! و پرهامم توی دلش میگفت اینا چشونه !!! ولی از این کشمکش خیلی خوشش اومده بود ...
من بارها گفته بودم به موقع اش همه چیز درست میشه و راستش اصلا نگران نبودم . بچه ها خیلی باهوشند فقط باید راهشو پیدا کنی و البته با صبر و حوصله ، با تشویق و تنبیه و حالت بازی گونه و مهیج راه و چاه زندگی را یادشون بدی و باید اجازه دهیم خودش بعضی چیزها را تجربه کنه ...
خب به نظر میاد خیلی زودتر از آنچه فکرشو میکردیم به نتیجه رسیدیم . اما یک ضرب المثل قدیمی میگه : " ن.......یده شب درازه " و قلندر بیدار ...! ( یک همچین چیزایی دیگه .... ) مفهومش اینه که همیشه یک روز بارانی هست !
پی نوشت 1
امروز یک کادوی زیبا از شهراد کوچولو ( یکی یکدونه مامانو باباش ) دریافت کردیم که بسیار خوشحالمون کرد . بازم از مامان و بابای مهربونش تشکر میکنیم که توی وبلاگ قشنگشون برای ما جشن تولد گرفتند . انشالله بتونیم این محبتشون را جبران کنیم .