سلام بر خردسالی
جشن تولد دو سالگی پرهام به خاطر ماه رمضان بسیار ساده و بی سر و صدا برگزار شد . امیدواریم وقتی بزرگ شد به ما حق بده که واقعا روزه داری توی این روزهای گرم و بلند تابستون طاقت فرساست و برنامه ریزی و برگزاری این جور جشنها خودش انرژیِ زیادی میطلبه . بخصوص امسال که مامانی دست تنهاست (علتش را هم به زودی متوجه میشید ) و ضمنا به سختی روزه میگیره . ناگفته نماند وقتی بابائی دید که مامانی از این موضوع داره غصه میخوره با رو کردن کادوهای فراوان و زیبای دوستان وبلاگی و چاپ اونها مامانی را سورپرایز کرد و باعث خوشحالی اون شد بطوریکه کلی هم اینور و اونور از خوبی و وفاداری دوستان وبلاگیمون تعریف و تمجید میکنه . راستی دست مامان بزرگ و بقیه ... هم بابت کادو هاشون درد نکنه ایشالله جبران کنیم .
هروقت اینترنت پر سرعتمون درست شد عکس های جدید را میذارم .
خلاصه اینکه پرهام دیگه وارد دوران خردسالی شد و اون مسئله ج..ش هم نود درصد حل شده . فقط گاهی از شماره دو میترسه ! هنوز نتونسته باهاش کنار بیاد و با ترس و لرز و بغض میاد و اعلام میکنه که ....
ولی خودش به راحتی میتونه لباسهای سبکش را در بیاره خیلی هم وسواس تشریف دارن تا دستهاش کثیف بشه اه اه میکنه و باید زود شسته بشه ...
امسال اولین بار که شیرینی زولبیا بامیه را دید فریاد زد " آدو میخام ! "( به بامیه میگفت آلو ..! ) خب هر گردی آلو نیست ولی بامیه که میتونه باشه !
جملات کوتاه را بهتر بیان میکنه و هنوز شبها قبل از خواب پرحرفی میکنه و بد جوری به " اِصه " ( قصه ) عادت کرده البته تا حالا وسط قصه خوابش نبرده ! و فلسفه قصه گفتن ما فقط برای فهمانیدن مفاهیمی مثل " ببعی وقتی از بیرون میاد تو خونه دستشو میشوره ... غذاشو تا آخر میخوره ... شبها بعد از تموم شدن قصه چشماشو میبنده و میخوابه و به حرف بابا مامانش گوش میده ... و از این جور چیزهاست ..............