گل پسر ما پرهامگل پسر ما پرهام، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

حرفهای بابایی (پرهام و بابائیش )

پرهام و مهمونها ...

1390/7/19 10:29
نویسنده : بابا محسن
933 بازدید
اشتراک گذاری

این چند روز پرهام حسابی سرش گرمه . چون هم خاله اینا از تهران اومده بودند و هم عمه اینا از کرج هنوز اینجا هستند .

پدرام (پسر عمه ی بزرگ ) به خاطر موهای بلندش به شدت برای پرهام دلهره آور شده بود به طوریکه که برخلاف همیشه اصلا دلش نمیخواست بره طبقه بالا پیش مامان جوجوگ ! و حتی به ما هم اجازه نمیداد بریم بالا ! و به شدت بغض و التماس میکرد " بابا نئو ... پدام نهههه ... " خب حق داره بچم ... آخه خواهرزاده گرامی باعث به هم خوردن پارامترهای خاص تشخیص جنسیت پرهام شده بود ! تعجب میکرد چرا پدرام  موهاش به اندازه مامانش بلنده و لی مثل باباش ریش پروفسوری داره ! در حالیکه همین آقا پدرام خوشتیپ به عنوان اولین نوه خانواده ما خاطرات شیرینی با اینجانب یعنی دایی محسن داره و خیلی دلش میخواد رابطش با پرهام خوب باشه ... اما جالبه پرهام با عرفان ( پسر عمه ی کوچکتر ) خیلی زود رفیق شد . اما به قول قدیمیها همخونی باعث جذب و رابطه اقوام میشه بلاخره دیروز پرهام و پدرام با هم دوست شدند .

دایی محسن علاقه خاصی به ثبت خاطرات داره و اون زمان که هنوز دوربین فیلمبرداری باب نشده بود از شیرین زبونیهای پدرام  یک نوار کاست پر کردم که اگه خودش اجازه بده حتما یکی دو دقیق اش را اینجا میذارم . مطمئنم شما هم لذت می برید . از بس با نمک حرف میزد این بچه ... خودش به سختی کلمات را ادا میکرد و می خواست به عرفان حرف زدن یاد بده ! الانم که گوش میدیم از خنده روده بر میشیم .... حالا برای خودشون مردی شدند ماشالله از خود راضیقلب

عکسهای جدید هم به زودی قرار میدم ولی اینروزها شیرین کاریهای پرهام بیشتر متوجه حرف زدنشه و شنیدنی ...

شما دعا کنید من وقت کم نیارم وگرنه مخلص تمام دوستان وبلاگیمون هستم و همتون برام عزیزید و دوستتون دارم و اگه کمتر بهتون سر میزنم خدای نکرده از من دلگیر نشید و به روم نیارید تا بیشتر از این شرمندتون نشم .

پی نوشت :

یک غیبت دو سه روزه خواهیم داشت . نمره منفی ندید . برمیگردم جبران میکنم . لبخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (31)

هستی
20 شهریور 90 11:30
سلام داداش
ماشاالله
می گم نکنه خواهرتونو فراموش کردین شما اون وقت؟!

مرسی از پست جدید

یه چی میگیا خواهر ... مگه میشه ...
مرضیه
20 شهریور 90 12:44
ماشالله به پرهام جون عكساي خوشگلش كو

به زودی ...
مامان زهرا نازنازی
20 شهریور 90 13:17
فرشته مامان امين رضا
20 شهریور 90 13:21
سلام بابائي

قربون اين پرهام خودم برم كه اينقدر بانمك وعزيز شده .خب حق داره بچه مي ترسه از موي بلند وريش پرفسوري تصورش براي منم.....
منتظر شنيدن صدا هم هستيم لطفا"

اتفاقا موها خیلی هم بهش میاد تقصیر منه پرهامو نمیبرم توی سطح شهر تا ببینه پدرام نسبت به بقیه جوونها خیلی هم ساده و شیک تیپ میزنه !
فکرم یهو رفت به 15 ساله دیگه ...!
مامان آريا
20 شهریور 90 15:48
زمان به سرعت برق و باد مي گذره ببينين چه زود اين آقا پدرام شما بزرگ شده و الان ياد خاطراتش كه مي افتين انگار همين ديروز بوده
خوب پسرم پرهامي حق داره توي تشخيص هويت پدرام خان آخه اين چه مدليه كه جووناي الان از خودشون در ميارن قشنگي و شخصيت و وقار آقايون به كوتاهي موهاشون و همون ريش سبيلشونه بوس براي پرهامه خاله

ما هم جوون بودیم ...!
مامان ماهان
20 شهریور 90 16:32
ای بابا این حرفا رو نزنین
الهی همیشه خوووووووووش باشین


مامان پرهام
21 شهریور 90 8:15
قالب جدید مبارک
مامانی طاها
21 شهریور 90 12:51
چقدر خوش میگذره که همه دور هم جمع باشن مگه نه بابایی خاله طاها تازه از پیشمون رفتن و دوباره تنها شدیم

چه تفاهمی ... عمه اینا هم امروز میرن به سلامتی انشالله ...
مرضیه
21 شهریور 90 12:58
بابا هومن
21 شهریور 90 14:38
سلام.

قالب جدیدتون مبارک

ما هم قالبمونو نو کردیم

یه پست نسبتا طولانی هم دارم

خوشحال میشم کانتاتو ببینم تو وبلاگم

هستیم در خدمتتون
مامان پارسا
22 شهریور 90 0:28
سلام
خوب آقا پدرام موهاشون به مامانشون رفته ولی ریششون به باباش ،بچه رو توجیه کنید از این چیزا نترسه وگرنه دوروز دیگه که بیاد تو خیابون خدایی نکرده زبونم لال از ترس یه بلایی سرش میادا
بزارید ما هم گوش کنیم ،شریک کردن مردم تو شادیهاتون ثواب دارهاااااااااااااااا
ببوسین پرهام خانو

چه توجیه خوبی ! آفرین
چشم - در اولین فرصت حتما

فهیمه مامان پرهام
22 شهریور 90 9:54
بیچاره آقا پدرام چه حالی میشه وقتی این پست رو می بینه و نظراتو در مورد خودش می خونه
تصور اینکه یه بچه ای که خیلی دوستش داری بهت محل نده، خیلی وحشتناکه آدم دلش می گیره، حالا خوبه صلح برقرار شده
فکر می کنم آخرین "پرهام" رو منظورتون پدرام بوده و جابجا نوشتین ، درسته؟

دقیقا همینطور بود اصلا تو ذوق همه خورده بود ! الهی شکر که دلاشون بهم نزدیک شد .
منظورم شیرین زبونی های پرهام شنیدنی است و فقط گذاشتن عکس نمیتونه کافی باشه . این پست را بدون بازخوانی ثبت کردم و جمله بندیش آبکی شده !
فهیمه مامان پرهام
22 شهریور 90 9:59
راستی پست اخیر یکی از دوستانم منو به یاد بحث "خود پدر و مادر ها" که شمام نوشته بودین انداخت و گفتم بهتون خبر بدم شاید خوندنش براتون جالب باشه . خصوصا" اینکه همه کامنت هام این موارد رو برای خودشون تائید می کنن.
«وبلاگ مهراد» که توی لینکام هست.
در ضمن ما که اصلا" هم به روتون نمی یاریم نگران نباشین

حتما سری میزنم اونجا
لطف شما کم نشه الهی
مامان آرین
22 شهریور 90 14:49
سلام بابا محسن خسته نباشید با مهمون داری و ایشالا همیشه خوش باشید. مطمئن باشید ما بدون هیچگونه تفکرات منفی منتظر پست جدید میمونیم

مهمون داری و مهمون بازی ...
هیچکی دوستای خوب ما را نداره هورا ...
بهار(مامانی شهراد)
23 شهریور 90 19:19
بدو بدو که پست جدید دارم
لواشک(✿◠‿◠)
23 شهریور 90 22:12
ای جان عاشق این اداهاشم
میگم جای صدای این آقای پسرعمه عکس اون لحظه ای روکه پرهام ازش فرار میکنه رو بذارین فکر کنم قیافه اش دیدنی باشه

حتما ...
Rahro
24 شهریور 90 12:56
چنان دل کندم از دنیا/که شکلم شکل تنهایی ست/ببین مرگ من را در خویش که مرگ من تماشایی ست/مرا در اوج می خواهی/تماشا کن تماشا کن دروغین بودم از دیروز/مرا امروز تماشا کن/در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما/همه از من گریزانند/تو هم بگذر از این تنها فقط اسمی به جا مانده/از آنچه بودم و هستم/دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم/گره افتاده در کارم/ىه خود کرده گرفتارم/به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم/رفیقان یک به یک رفتند/مرا در خود رها کردند همه خود درد من بودند/گمان کردم که هم دردند/شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند/به سوی اوج ویرانی/پل پرواز من بودند گره افتاده در کارم/به خود کرده گرفتارم/به جز در خود فرو رفتن/چه راهی پیش رو دارم رفیقان یک به یک رفتند/مرا در خود رها کردند/همه خود درد من بودند گمان کردم که هم دردند . آپم
فریبا
24 شهریور 90 23:42

سلام
خوبید؟ ممنونم به خاطر لطف بسیارتون

سلام - از دیدن این کامنت خوشحال شدم .
عمه ی امیرحسین
25 شهریور 90 1:54
سلام . من پست قبلی نظر داده بودما !!! کوش ؟؟؟؟؟؟ الان نیستش . مارو قابل نمیدونید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام
خدا این اینترنت را بکشه که نظر شما را هاپولی کرده !
حقیقتا تا این ساعت نظری از شما نداشتم . شما سرور ما هستید .
منا مامان مهراد
25 شهریور 90 2:15
سلام وب قشنگی دارین
این کارهارو معمولا مامانا انجام میدن برام جالب بود که این بار اسم یه بابا تو لیست وبلاگها بود.
من هم اولش قرار بود اسم پسرمو بذارم پرهام اما درنهایت عوض شد.دوست داریم به ما سر بزنین.

سلام
پس شما هم ...!
به وبلاگ ما خوش اومدین . چشم حتما به دیدنتون میاییم
بابای پرهام
25 شهریور 90 13:04
سلام بابا محسن
با عرض شرمندگی زیاد بابت ابراز لطفتون به من تو ماه شهریور که من دائم فراموش میکردم براتون کامنت بگذارم و تشکر کنم . به هر حال خیلی خوشحالم دوستانی دور اما خیلی نزدیک داریم که تنها با چند کلیک موس حضور سبزشون را توی زندگیمون کاملا حس میکنیم.

سلام
خواهش میکنم دوست خوبم .
معصومه عمه پرهام
25 شهریور 90 16:10
دیشب موقع خواب یهو یادم افتاد که اصلا خبری از شما نیست!!! البته اینو به حساب این نذارید که میخوام به روتون بیارم... چون منم بهتون سر نزدم چند روزه...
از صدای پدرام کاست دارید،درسته؟ نوشتید پرهام.ما هم صدای بچگی هامونو داریم.مامانم ضبط کرده و وقتی میشنوم خیلی خوشحال میشم که یه یادگاری از بچگی هام دارم...

براتون تعریف میکنم به موقع اش
من هم یادمه یک نوار کاست از بچگیهام داشتم و صدای خودم هنوز تو گوشمه . ولی حیف که اون نوارکاست مفقود شد ...
معصومه عمه پرهام
25 شهریور 90 16:12
مثل اینکه همه باباهای پرهام ها ریش پروفسوری دارن؟؟؟

راست میگین ؟! چه جالب !
مامان پرهام
25 شهریور 90 16:19
سلام. بیچاره پدرام. راستی شما مگه تهران نیستید؟...قالب نو هم مبارک! در ضمن خوش بگذره

سلام . تهرانی نیستیم ولی تهران را دوست داریم فقط برای چند روز !
ممنون
Rahro
25 شهریور 90 23:31
دیروزمان را با غروری پوچ كشتیم امروز هم زان سان ، ولی آینده ما راست دور از نوازش های دست مهربانت دستان من در انزوای خویش تنهاست بگذار دستت راز دستم را بداند بی هیچ پروایی كه دست عشق با ماست....
sarah & helia
27 شهریور 90 9:31
ای بابا حالا ما اومدیم شما رفتین هر جا که هستین شاد و سرحال و سلامت باشین
بابای زهرا کوچولو
27 شهریور 90 15:34
بابای مهربون
27 شهریور 90 23:25
سلام ممنون از حضورتون با آدرس جدیدتون لینک شدین
مامان جگر گوشه ام
28 شهریور 90 3:14
وبلاگ نو مبارک مرسی از اینکه به وبلاگ جگر گوشه ام تشریف آوردید اینم واسه پرهام جون
مامان آنیسا
29 شهریور 90 2:11
سلام به پرهام عزیزم وبابای مهربونش امیدوارم همیشه شادو سلامت باشین
کودک متفکر
10 مهر 90 9:23
مجموعه 48 داستان صوتي قديمي مخصوص كودكان