پرهام و مهمونها ...
این چند روز پرهام حسابی سرش گرمه . چون هم خاله اینا از تهران اومده بودند و هم عمه اینا از کرج هنوز اینجا هستند .
پدرام (پسر عمه ی بزرگ ) به خاطر موهای بلندش به شدت برای پرهام دلهره آور شده بود به طوریکه که برخلاف همیشه اصلا دلش نمیخواست بره طبقه بالا پیش مامان جوجوگ ! و حتی به ما هم اجازه نمیداد بریم بالا ! و به شدت بغض و التماس میکرد " بابا نئو ... پدام نهههه ... " خب حق داره بچم ... آخه خواهرزاده گرامی باعث به هم خوردن پارامترهای خاص تشخیص جنسیت پرهام شده بود ! تعجب میکرد چرا پدرام موهاش به اندازه مامانش بلنده و لی مثل باباش ریش پروفسوری داره ! در حالیکه همین آقا پدرام خوشتیپ به عنوان اولین نوه خانواده ما خاطرات شیرینی با اینجانب یعنی دایی محسن داره و خیلی دلش میخواد رابطش با پرهام خوب باشه ... اما جالبه پرهام با عرفان ( پسر عمه ی کوچکتر ) خیلی زود رفیق شد . اما به قول قدیمیها همخونی باعث جذب و رابطه اقوام میشه بلاخره دیروز پرهام و پدرام با هم دوست شدند .
دایی محسن علاقه خاصی به ثبت خاطرات داره و اون زمان که هنوز دوربین فیلمبرداری باب نشده بود از شیرین زبونیهای پدرام یک نوار کاست پر کردم که اگه خودش اجازه بده حتما یکی دو دقیق اش را اینجا میذارم . مطمئنم شما هم لذت می برید . از بس با نمک حرف میزد این بچه ... خودش به سختی کلمات را ادا میکرد و می خواست به عرفان حرف زدن یاد بده ! الانم که گوش میدیم از خنده روده بر میشیم .... حالا برای خودشون مردی شدند ماشالله
عکسهای جدید هم به زودی قرار میدم ولی اینروزها شیرین کاریهای پرهام بیشتر متوجه حرف زدنشه و شنیدنی ...
شما دعا کنید من وقت کم نیارم وگرنه مخلص تمام دوستان وبلاگیمون هستم و همتون برام عزیزید و دوستتون دارم و اگه کمتر بهتون سر میزنم خدای نکرده از من دلگیر نشید و به روم نیارید تا بیشتر از این شرمندتون نشم .
پی نوشت :
یک غیبت دو سه روزه خواهیم داشت . نمره منفی ندید . برمیگردم جبران میکنم .