گل پسر ما پرهامگل پسر ما پرهام، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

حرفهای بابایی (پرهام و بابائیش )

حرف های مامانی

1390/3/5 18:00
نویسنده : بابا محسن
601 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستان گل

من مامان پرهام هستم و قبل از هر چیز روز مادر را به شما مادران مهربون تبریک میگم امیدوارم در کنار شوهر عزیزتون و نی نی نازتون خوب و خوش و سلامت باشید .

این فرصت را بابایی پرهام برام فراهم کرد تا بشینم و با شما حرف بزنم

شما چطوری وقت می کنید وبلاگ نویسی کنید ؟ صبح زود محسن یواشکی میره سر کار چون اگه پرهام متوجه بشه تا شب روزگار ندارم ... با کوچکترین صدایی از خواب می پره از نوزادیش همین جوری بود

وقتی  بیداره تا شب باید دنبالش بری و ریخت و پاش آقا را جمع کنی به خدا خیلی وقتها کم میارم . هرچی جمع میکنم واسه دو دقیقه است . کار های خونه هم که هیچ وقت تموم نمیشه . نمی دونم چه جوری روزم شب میشه .  . محسن که از سر کار میاد دلم براش می سوزه هنوز از راه نرسیده پرهام دستشو میکشه بریم د د  .خدا را شکر شوهر گلم خم به ابرو نمیاره و دوتایی میرن بازی ! به خاطر اینکه بعضی روزها بتونه تو خونه استراحت کنه  و به قول خودش وبلاگو آپ کنه مجبورم با پرهام برم خونه مامانم یا خواهرهام . ولی همیشه خدا را شکر میکنم یار و مونس خوبی نصیبم شده . هیچوقت زحمات محسن و صبر و تحملش را برای به دنیا اوردن پرهام فراموش نمیکنم . بیشتر از نه ماه مراقب من بود و هر کاری از دستش بر می آمد انجام میداد که من راحت باشم . الان هم خیلی تو کارها کمکم میکنه و همین صبر و طاقتش بهم آرامش میده و بهتریت تکیه گاه تو زندگیمه . پرهام بیشتر از هر کسی باباشو دوست داره چون اینقدر این پدر و پسر با هم خوبن و حرف همو درک میکنن که آدم حسودیش میشه . ببخشید پر حرفی کردم . محسن بیاد میگه چه خبره این همه سیاه کردی ...چشمک خیلی دوست دارم اینجا بیشتر بیام نا سلامتی رشته تحصیلیم کامپیوتر بوده ولی بابامحسن جور منو میکشه طفلک ... ناگفته نماند همیشه من محسن را تایید می کنم  و نوشته هاشو دوست دارم و اگه همکاری من نبود این وبلاگم نبود زبان

دیگه الان سر و کله پرهام اینا پیدا میشه .... خیلی دوستتون دارم محسن همیشه از لطف و محبت شما تعریف میکنه . اگه این وروجک اجازه بده بیشتر میام اینجا و کمک محسن میکنم مژه. از طرف من صورت ماه و خوشگل نی نی تون را ببوسید قلب  از علی جون پسر عمه با معرفت پرهام هم تشکر میکنم که روز مادر را به من تبریک گفتهقلب 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (13)

باران
5 خرداد 90 19:15
سلام مامانيِ پرهام،من ني ني ندارم روشو ببوسمخوش به حالتون كه يه ني ني ناز و خوجللللللل به اسم پرهام دارين،من به خدا خيلي دوسش دارم.تا الانم خواننده خاموش وبلاگتون بودم و نظر نمي دادم چون همه اونايي كه اينجا ميان يا مامانن يا بابا
يه خسته نباشيد جانانه بهتون ميگم ولي مطمئنم هرچقدر با پرهام سر و كله زدن سخته همون قدرم شيرينه
براي شما و بابا محسن و پرهام جونم آرزوي يه دنيا خوشبختي دارم.شاد و سلامت باشيد هميشه

انشالله شما هم شیرینی این کندوی عسلها را می چشید ممنون از این همه لطف و محبت شما
مامان پرهام
6 خرداد 90 11:14
سلام باز هم بنویسید. من وقتی می نویسم که پرهامم خوابه. کارهای خونه ی ما هم هیچ وقت تموم نمی شه تازه من سر کار هم می رم! به هرحال اینها یادگاری می مونه براش. ایشاللا خدا به باران هم یه نی نی بده که تمام وقتش رو پر کنه. سلامت باشید. راستی قدر شوهرتون رو بدونید و زیادهم ازش تعریف نکنید

حواستون نبود نویسنده اصلی این وبلاگ بابا محسنه ...!؟؟؟؟<






مامان عسل و آریا
6 خرداد 90 11:22
سلام مامان پرهام.خوش حال شدم شما هم اومدید.انشالله آقا پرهام هم کمتر اذیت مامان جونش میکنه.موفق باشید

به وبلاگ ما خوش اومدین . خاله اذیت نمی کنم پسر خوبیم ...
لواشک(✿◠‿◠)
6 خرداد 90 18:25
به چه عجبه چشمون به جمال خط و خطوط مامان خانوم هم روشن شد
نه بابا دیگه این بابا محسن انقدرام تعریف نداره شما لطف دارین
حالا اگه داشته باشه هم شما به روی خودتون نیارین که پررو نشن
(اوه خدای من مامان خانوم میشه شما ادامه بدین دیگه بابا محسن نیاد خوبه فکر کنم اگه بیاد خرخرمو می جوئه احتمالا)
راستی من نه شوهر دارم که روشو ببوسم نه نی نی که درکنارش خوب و خوش و سلامت باشم البته اشتباه نوشتم فکر کنم ولی به هر حال درکتون میکنم واقعا کار خوونه خیلی سخته چه برسه به اینکه یه نی نی هم به این کارا اضافه شه خدا بابا محسنو براتون نگه داره که انقدر کمکتون میکنه (این جمله رو گفتم که پس نیفتمعشقتون پایدار

الحق که لواشکی ...!

تینا
6 خرداد 90 21:22
سلام ... چه وبلاگ نازی داره این پرهام خان ... من هروقت دخترم خوابه میام وبشوآپ میکنم شما هم فکرکنم با این روش بیشتر بتونید بیاید ...
به وبلاگ آنیتای منم سر بزنید

تا پرهام خوابه میام دیدنتون ...!
مریم
7 خرداد 90 11:14
سلام به مامانی گل و نازنین پرهام جون و بابای با معرفتش
خیلی خیلی خوشحال شدیم بالاخره با شما دوست عزیز هم به نوعی آشنا شدیم از طریق نوشته هاتون
امیدوارم همیشه جمع سه نفره خوب و خوشی داشته باشین
مامانی پرهام باور کنید ما هم مشکلات شما را شاید چند برابر داشته باشیم چون سر کار هم میریم و لی دختر منم صبح تا بعداز ظهر مهد کودک میره و روزهای تعطیل هم مثل شما وضعیت همینه
ببخشید پر حرفی کردم
پرهام نازنینم را ببوسین و روز مادرم هم بر شما هزار بار مبارک گلم


مامان اميرمهدي كوشمولو
7 خرداد 90 11:33
سلام مامان پرهام جون..
چقدر خوشحال شدم نوشته هاتون رو خوندم..
راست ميگين كه با اين كوچولوهايي كه داريم خصوصا كه براي ما پسر هم هستن و گوله ي انرژي (شكر خدا) و خيلي سخت ميشه علاوه بر كاراي خونه به يه خونه ي مجازي ديگه هم رسيد!
اما اگه بخواي ميشه.. من تو دو تا نيم ساعتي كه اميرمهدي خوابه ميپرم ميام نت تا خورد خورد مطالبم رو بنويسم.. و گاهي هم از خواب ناز شبانه كمي مي پرانم!!
محض يادگاري كه براي بچه هامون ميمونه..
خدا قوت بده به همسر گراميتون كه چراغ اين خونه رو روشن نگه ميداره..
باز هم بياين كه خوشحال ميشيم
با آرزوي خوشبختي روز افزون سه نفره تون، روز مادر مبارك!

روز مادر بر شما مبارک
مامان پاتمه
8 خرداد 90 8:10
سلام مامانی
خیلی دلم میخواست با شما آشنا بشم
ببخشید من دیر اومدم
آخه من علاوه بر دردسر هایی که شما گفتین
دردسر کا ر و درس خوندن هم دارن
اون وقت بیاین ببینیم چقدر زود زود وبلاگ آپ میکنم
خوشحالم که یه همدل توی خونه دارین نه یه همسر خشک و خالی
انشالله سایه دوتاتون بالا سر پرهام جون باشه و درس عشق رو از بابایی و درس صبر و محبت رو از مامانی یاد بگیره
دوسستتون دارم
و منتظر نوشته های بعدی هستم

چه عجب یکی منو دید ! چشم حتما به مامانی میگم بازم بیاد...
هستی
13 خرداد 90 18:18
سلام مامان خانم عزیز و مهربون و صبور روز مادر و روز زن را خدمت شما با تاخیر تبریک می گم الحق که بهشت زیر پای مادران است خدا اجرتون بده برای ما هم دعا کنین که مامان بشیم لایق باشیم
آزاده
16 خرداد 90 10:00
سلام خانومی
من هم همین سوال شما رو داشتم آخه تا پسرم کوچیک بود وقت هم کم میاوردم الان هم که میتونم آپ کنم واسه اینه که دیگه گل پسرم مردی شده ...
به ساعت و پستهای دوستان که نگاه کنی میبینی که تماماً مربوط به آخر شب هستش که نی نی هاشون خوابن ...
خدا رو شکر که همسرتون همراه هست و میتونه کمک کنه ما که هر کاری میکنیم یه خط هم نمینویسه
نوشتن وبلاگ از زبان مادرها خیلی پر بار تر میشه (البته با عرض پوزش از بابای پرهام )
پس تلاش خودتون و بکنید چون ما زنها هر کاری که بخوایم میتونیم بکنیم
به ما هم سر بزنید خوشحال میشیم
چقدر حرف زدم !!!!!!!

به وبلاگ ما خوش اومدین
منظورتون از پربار تر پرحرفی که نیست انشالله !!!
آزاده
17 خرداد 90 11:39
سلاممممممم
1))الان شما دارین میگین خانوما پر حرفن دیگه؟؟
در ضمن این پیام واسه مامان پرهام بودااااااااااا
بالای این پست نوشته "حرفهای مامانی"
========================
2))سوءتفاهم پیش نیاد ببخشید منظورم اینه که مادرا همه لحظاتشون و با بچه ها هستن ولی بابا ها خیر و همین امر باعث میشه بابا ها خیلی از لحظات زیبایی را که برای اولین بار اتفاق میفته نبینن
=======================
3)) مگه من اینجا چی گفتم که اون پست به وبلاگم نمیادددددددددد؟؟؟؟؟
=======================
4)) هر سه تایی تون همیشه و در کنار هم شاد و موفق باشید

1 من عاشق همین سکوت جمع مجازی مامانهای وبلاگی ام !!!
2 اصولا آقایون همینجورین ! اولش متوجه نمیشن ...!
3 منظوری نداشتم . دیدم از زبون یک بابابزرگ نوشتین ...
4 ما هم برای خانواده گرامیتون آرزوی بهترینها را داریم
باران از لاهیجان
18 خرداد 90 11:47
آخی نازییییییییییییییی موفق باشید
مامان عسل و آریا
8 تیر 90 10:14
سلام.ممنونم که به وبلاگ عسلم سر زدید.گل پسرتون خیلی نازه.من تمام عکس هاشو دیدم.خدا براتون حفظش کنه.

خواهش میکنم . همچنین .