گل پسر ما پرهامگل پسر ما پرهام، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

حرفهای بابایی (پرهام و بابائیش )

یک سلام دوباره

سلام و صد سلام به همه دوستان با وفا با مرام مهربون .... ما هیج جا نرفتیم و همین جا هستیم البته نه اینکه هیج جا نرفتیم ... از دنیای مجازی یکم دور شدیم . اول خدمتتون عرض کنم حال پرهامی خوب تا قسمتی عالی ... چرا که نه ؟! هوای خوب و بهاری و هر روز پارک و گردش و ... یک بابا و مامان و بابا بزرگ و مامان بزرگ ... و دایی و خاله و عمه و ... توی این مدت که نبودم جاتون خالی یک سفر شمال هم زدیم بر بدن !!! قول نمیدم که بد قول بشم ولی سعی میکنم عکسهاشو بذارم اینجا این تعطیلات اخیر هم رفتیم محلات - نمیدونستم یکی از شهرستانهای استانمون اینقدر باصفاست . بهتون پیشنهاد میکنم حتما یک سری به سرچشمه محلات بزنید - البته عباس آباد شازند هم خیلی سرسبزه .....
20 خرداد 1391

نوروز91

سلام ... رسیدنم بخیر ! امان از بی اینترنتی ... امیدواریم تا این موقع از سال بهتون خوش گذشته باشه و همینطور روزهای آتی هم خوش بگذره دلم نمی خواد اینجا این مطلب را بیان کنم ولی اینم جزئی از روزهای زندگی است ... ایام نوروز امسال برای خانواده همسرم پر بود از دلواپسی ... چرا که شب عید دایی همسرم سکته کرد و در بیمارستان بستری شد و سرنوشت اینگونه بود که فقط یازده روز از سال نود را در این دنیای فانی سپری کند ... خدا رفتگان شما را هم بیامرزه ... خلاصه برای بهبود اوضاع روحی و روانی مهربان همسر ، ایشان به همراه خواهر بزرگشون و البته پرهام خان میشه گفت سیزده را تهران به در کردند ! و منم از فرصت استفاده کردم و اون چند روز کارهای عقب افتاده و د...
24 فروردين 1391

به نام خدا

دَلام عید شما مورارَک ... اوبم ... اوبی ؟؟؟ وبلاگ برای پرهامه ، گفتم  اولین پست امسال را اون شروع کنه ، چون دستش خوبه ... راستی شما هم به این چیزها اعتقاد دارین ؟ اولین پول را امسال از دست کی گرفتین ؟ به اصطلاح " دشت اول " را از لای قرآن برداشتین یا نه ؟ اصلا دست خود شما چطوره ؟ اولین کامنت را به کی دادین ؟! خب اونم دشت حساب میشه ! ناگفته نماند همه ما لحظه به لحظه از خدای مهربونمون میلیاردها میلیارد دشت میگیریم و دست خدا هم بهترین دست دنیاست پس برای شروع هر کاری با نام و یاد او آغاز میکنیم و فقط از او کمک میخواهیم . امیدواریم این سال جدید برای همه پر از خیر و برکت باشه و بزرگترین نعمت یعنی سلامتی از هیچکی گرفته نشه و بعد از ا...
2 فروردين 1391

سالی که گذشت ...

سلام و خسته نباشید به همه دوستان خوبمون که میدونم توی این روزهای آخر سال سخت مشغول مهیا شدن برای رسیدن عید نوروز هستند .  یک توضیح کوچولو لازمه بدم ، که این اواخر اینقدر کم پیدا شدم ، یک دلیل مهم داره و اون اینه که پرهام دیگه همراه مامانیش خونه خاله و مامان بزرگ و ... نمیره ! یعنی اینکه اینجانب محاله توی خونه تنها بشم که بتونم برم پای رایانه ... یعنی باباشدم حقمه !!! اشکال نداره فقط سه سال دیگه مونده پرهام بره مدرسه البته اگه همیشه تایم صبح نباشه ...! پس تا اطلاع ثانوی وبلاگ نویسی با اعمال شاقه ... بگذریم ... معمولا نزدیکای سال تحویل که میشه با خودم فکر میکنم سالی که گذشت چطور بود چه اتفاقاتی افتاد کجاها رفتم چ...
26 اسفند 1390

دوست بی زبون

این خرس گنده اسمش شاسقینه . پرهام مثلا به همین نام صداش میکنه ! این خرسه مظلوم واقع شده . چرا ؟ چون وقتی پرهام کار بدی میکنه ما شاسقین را دعوا میکنیم جالبه پرهام آتیشش از ما داغتر میشه و چندتا مشت و لگد هم کارش میکنه ! اما بیشتر وقتها با هم رفیقن . عروسک بازی از نوع پسرونه خودش داستانیه ...     ...
6 اسفند 1390

تولد یکی از ما سه نفر

سلام به دوستان خوب و با وفای خودمون چند روز پیش یک پست جدید آماده کردم و بعد از چند بار خوندن و ویرایش و سانسور ،  دکمه " ارسال مطلب .." را زدم . متوجه شدم اینترنت قطع شده ... سرتون را درد نیارم  کپی پیست هم کارساز نشد و مطلب پرید ! خلاصه اش این بود که : امسال علیرغم وجود عامل مخربی به نام پرهام ! تصمیم گرفتیم به در و دیوار خونه صفایی بدیم که دادیم ... فرشها را هم بدیم بیرون بشویند که دادیم و گرفتیم و پهن کردیم پرده و مبل و بوفه و ... کل خونه را یکجا بتکونیم که تکوندیم  .شب آخر ساعت 12 شب که سه تایی نشستیم پای تلویزیون و البته بیشتر به در و دیوار نگاه میکردیم تا تصویر تلویزیون ...و لذت میبردیم ... بخصوص صدای شرشر آب هم که...
25 بهمن 1390

تا عید

تا امروز که نشونی از زمستون ندیدیم ( با پنج سانت برف کاری نمیشه کرد )  یادمه چهار پنج ساله بودم یک کوه برف توی حیاطمون جمع میشد که داداشم یک اتاق برفی بزرگ باهاش درست میکرد و با بچه های همسایه مثل اسکیموها توش جمع میشدیم و آتیش به پا میکردیم و آتیش میسوزوندیم همیشه  آخرش هم با سیب زمینی برشته و دستهای سیاه  و یخ زده تموم میشد ...! ( هنوز طعم و بوش فراموشم نشده ) بعضی وقتها تا شب عید هنوز برفها باقی میموند و از شوق رسیدن بهار برف ها رو توی حیاط پخش میکردیم که زودتر آب بشن ! چقدر انتظار کشیدن برای اومدن بهار شیرین بود ... اما حالا چی ... هیچی ... میدونم عید باید خونه تمیز و مرتب باشه اما حالا کو تا عید ... منظورم ا...
9 بهمن 1390