گل پسر ما پرهامگل پسر ما پرهام، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

حرفهای بابایی (پرهام و بابائیش )

به نام خدا

دَلام عید شما مورارَک ... اوبم ... اوبی ؟؟؟ وبلاگ برای پرهامه ، گفتم  اولین پست امسال را اون شروع کنه ، چون دستش خوبه ... راستی شما هم به این چیزها اعتقاد دارین ؟ اولین پول را امسال از دست کی گرفتین ؟ به اصطلاح " دشت اول " را از لای قرآن برداشتین یا نه ؟ اصلا دست خود شما چطوره ؟ اولین کامنت را به کی دادین ؟! خب اونم دشت حساب میشه ! ناگفته نماند همه ما لحظه به لحظه از خدای مهربونمون میلیاردها میلیارد دشت میگیریم و دست خدا هم بهترین دست دنیاست پس برای شروع هر کاری با نام و یاد او آغاز میکنیم و فقط از او کمک میخواهیم . امیدواریم این سال جدید برای همه پر از خیر و برکت باشه و بزرگترین نعمت یعنی سلامتی از هیچکی گرفته نشه و بعد از ا...
2 فروردين 1391

سالی که گذشت ...

سلام و خسته نباشید به همه دوستان خوبمون که میدونم توی این روزهای آخر سال سخت مشغول مهیا شدن برای رسیدن عید نوروز هستند .  یک توضیح کوچولو لازمه بدم ، که این اواخر اینقدر کم پیدا شدم ، یک دلیل مهم داره و اون اینه که پرهام دیگه همراه مامانیش خونه خاله و مامان بزرگ و ... نمیره ! یعنی اینکه اینجانب محاله توی خونه تنها بشم که بتونم برم پای رایانه ... یعنی باباشدم حقمه !!! اشکال نداره فقط سه سال دیگه مونده پرهام بره مدرسه البته اگه همیشه تایم صبح نباشه ...! پس تا اطلاع ثانوی وبلاگ نویسی با اعمال شاقه ... بگذریم ... معمولا نزدیکای سال تحویل که میشه با خودم فکر میکنم سالی که گذشت چطور بود چه اتفاقاتی افتاد کجاها رفتم چ...
26 اسفند 1390

دوست بی زبون

این خرس گنده اسمش شاسقینه . پرهام مثلا به همین نام صداش میکنه ! این خرسه مظلوم واقع شده . چرا ؟ چون وقتی پرهام کار بدی میکنه ما شاسقین را دعوا میکنیم جالبه پرهام آتیشش از ما داغتر میشه و چندتا مشت و لگد هم کارش میکنه ! اما بیشتر وقتها با هم رفیقن . عروسک بازی از نوع پسرونه خودش داستانیه ...     ...
6 اسفند 1390

تولد یکی از ما سه نفر

سلام به دوستان خوب و با وفای خودمون چند روز پیش یک پست جدید آماده کردم و بعد از چند بار خوندن و ویرایش و سانسور ،  دکمه " ارسال مطلب .." را زدم . متوجه شدم اینترنت قطع شده ... سرتون را درد نیارم  کپی پیست هم کارساز نشد و مطلب پرید ! خلاصه اش این بود که : امسال علیرغم وجود عامل مخربی به نام پرهام ! تصمیم گرفتیم به در و دیوار خونه صفایی بدیم که دادیم ... فرشها را هم بدیم بیرون بشویند که دادیم و گرفتیم و پهن کردیم پرده و مبل و بوفه و ... کل خونه را یکجا بتکونیم که تکوندیم  .شب آخر ساعت 12 شب که سه تایی نشستیم پای تلویزیون و البته بیشتر به در و دیوار نگاه میکردیم تا تصویر تلویزیون ...و لذت میبردیم ... بخصوص صدای شرشر آب هم که...
25 بهمن 1390

تا عید

تا امروز که نشونی از زمستون ندیدیم ( با پنج سانت برف کاری نمیشه کرد )  یادمه چهار پنج ساله بودم یک کوه برف توی حیاطمون جمع میشد که داداشم یک اتاق برفی بزرگ باهاش درست میکرد و با بچه های همسایه مثل اسکیموها توش جمع میشدیم و آتیش به پا میکردیم و آتیش میسوزوندیم همیشه  آخرش هم با سیب زمینی برشته و دستهای سیاه  و یخ زده تموم میشد ...! ( هنوز طعم و بوش فراموشم نشده ) بعضی وقتها تا شب عید هنوز برفها باقی میموند و از شوق رسیدن بهار برف ها رو توی حیاط پخش میکردیم که زودتر آب بشن ! چقدر انتظار کشیدن برای اومدن بهار شیرین بود ... اما حالا چی ... هیچی ... میدونم عید باید خونه تمیز و مرتب باشه اما حالا کو تا عید ... منظورم ا...
9 بهمن 1390

از پرهام

بد نیست یکم از شاهکارهای پسر کوچولوی شیرین زبونمون را براتون تعریف کنم . یک خط کش هدیه ی دختر خاله  باعث شد که پرهام با اشکال هندسی آشنا بشه و الان کاملا دایره و مستطیل و ذوزنقه و لوزی و مثلث را بلده و من هم موقع نقاشی کشیدن سعی میکنم این اشکال را با نام بردن اسمش به کار ببرم و کاملا حس میکنم نگاهش به اطراف تغییر کرده و خودش هم کلی حال میکنه ...! هرچند این خط کشه زیر دستش دو روز هم دوام نیاورد و اگه یادتون باشه وقتی مبصر کلاس میشدیم از این خط کشها زیاد می شکستیم ...! پلنگ صورتی هم دوست جدیدشه و آهنگش الانم تو گوشم داره زنگ میزنه ! خدا پدر این تکنولوژی فلش مموری و سی دی و ... را بیامرزه ... اگه نوار ویدیویی بود که نمیدونستیم چط...
29 دی 1390