گل پسر ما پرهامگل پسر ما پرهام، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

حرفهای بابایی (پرهام و بابائیش )

زمستانه

این تاخیر و غیبت ما بیشترش به خاطر کسالت من و سماجت این ویروس سرماخوردگیه که بعد از دوهفته با این همه دکتر و دوا هنوزم که هنوزه ول کن نمیشه و علایمش مثل روز اوله ! نه فقط من اینجوریم ها ... خدا نصیب کسی نکنه واقعا خسته کننده و ملالت باره ... بدترین درد هم اینه که دل و دماق کار کردن نداری . توی شرکت از یکطرف ، خونه هم که  تا میای دراز بکشی پرهام خان میاد مشت و مالت میده ! یا از سر و کولت بالا میره ! مدتی بود دیگه این حرف را نمیزدم ولی یادش بخیر دوران مجردی ! الان هم اومدم اینجا طلسم و بشکنم - چند تا عکس از شب یلدا و هنر نمایی خودم روی موهای پرهام ! امیدوارم حال تمام دوستان عزیز وبلاگیمون خوب باشه و توی این زمستون خسیس و خشک و سر...
8 دی 1390

تولد ماهان جان

چهره دوست داشتنی و محبوب این هفته کسی نیست جز .... مــــاهـــان ... این مرد کوچک شمع سه سالگیش را فوت کرد و امیدواریم حداقل 120 بار دیگه هزاران شمع تولد را فوت کنه ( نگفتم که یهو ... بچه نفس کم میاره طفلی ...! ) سالی یکبار ... بعد ایشالله سالی دوبار ( خودشو خانومش ) بعد سالی سه بار ( برای نی نیش ) بعدش دیگه خدا میدونه چند بار در سال ! آرزوی قلبی ما طول عمر با عزت و سرافرازی و سلامتی خودشو مامانشو و باباشو و تمام عزیزانشه این عکس دونفره هم یادگاری از ما - امیدواریم مقبول بیافته ...
28 آذر 1390

آموزش قرار دادن کلیپ در وبلاگ

١ - اول در سایت آپارات عضو شوید    www.aparat.com 2- فایل ویدیویی خود را آنجا آپلود کنید 3- کد ( اچ تی ام ال ) را از آنجا دریافت و در محل قرار گیری کد ( اچ تی ام ال ) پست جدید خود قرار دهید سوالی بود اگر اینجا بیام و ببینم سریعا پاسخ میدم . به عنوان نمونه کلیپ زیر مربوط به سال گذشته پرهامه که هنوز نمیتونست راه بره ... ...
20 آذر 1390

تولد یکسالگی وبلاگ

تقریبا یکسال از عمر وبلاگنویسی برای پرهام میگذره و حالا پسرک شیطون و پرجنب و جوش ما نسبت به پارسال هم قد کشیده هم سنگین تر شده ! اما فکر نکنم عقلش ... نه شوخی کردم ! شاید یکسال برای ما عمری نباشه و تغییری توی خودمون حس نکنیم ولی بچه ها هر روزشون نوروزه ! این روزها پرهام به برنامه های تلویزیونی کودکان علاقه نشون میده و با دقت میشینه و نگاه میکنه . علاقه وافری به کارتون " تام و جری " داره و غش غش میخنده ! ( به باباش رفته - نقل از مامانی ...! ) و ده ها بار تکرارشو میبینه و هر دفعه هم براش جذابه ! جوری که اگه چشمای منو ببندید و فقط موزیک متن کارتون را پخش کنید براتون مو به مو حرکات موش و گربه را به تصویر میکشم ! اما چون ازش رفتاری تق...
20 آذر 1390

ساز مخالف !

اینروزها پرهام خیلی ساز مخالف میزنه ! یعنی بیشتر مواقع در پاسخ به درخواست ما ناخوداگاه میگه " نه ...! " حتی اگه قلباً موافقش باشه ! توی اینترنت جستجو کردم و متوجه شدم ، بچم کاملا طبیعی و نرماله ! و اینها نشانه رشد شخصیتی و استقلال این دوران از زندگیشه ! تازه برای ما هم تعیین تکلیف میکنه : بابا اینجا نشین ... دراز نکش ... آب نخور ... نخواب ... اِصه بِدوو ... ( قصه بگو ) نقاشی بکش ... ماشین بکش .. لُدر بکش ... بیا دنبالم ...این غذا را دوست ندارم .... این لباس نه ... تحمل این حرفها و کاراش گاهی وقتها خیلی نفس گیر میشه . بخصوص که پشتکار عجیبی هم داره تا به مراد دلش نرسه ول کن نیست ! خدا یک دلی به پدر و مادرا  دا...
5 آذر 1390

اولین برف پاییزی

من که سنی ندارم ، بابام هم یادش نمیاد این موقع سال همچین برف سنگینی اومده باشه ولی هرچه بود موجبات سرگرمی و شادی پرهام شده بود ! دیدن سقوط دونه های درشت برف از آسمون خب واقعا لذت بخشه - توی یک فرصت کوتاه که مامانی خونه نبود ، مقداری برف آوردم تو اتاق و پرهام وقتی دید شبیه بستنی سرد و سفیده هوس کرد ازش بخوره ! ولی وقتی دید بی مزه اس پشیمون شد ! رغبتی برای دست زدن به برف نشون نمیداد ولی از شکل پذیری و کم کم آب شدن و ناپدید شدنش خوشش میومد - راستش هوا خیلی سرد بود و نمیشد زیر بارش برف ، بازی کرد اما اگه خدا بخواد معمولا تا عید چندتا برف اینجوری میاد و آدم برفی و عکس و سرسره بازی و ... در راهه ! این عکس هم برای خالی نبودن عریضه ! و کاملا...
25 آبان 1390

برگ ریز نود

با این خیال که تا دیر نشده بتونم سوژه های پاییزی را شکار کنم دوربین را بردم توی پارک جنگلی ، ولی عکسهایی که در ادامه مطلب میبینید چیز دیگه ایی میگن ! امیدوارم از دیدن اونها لذت ببرید عکسهای جدید پرهام را توی پست بعدی خواهیم دید ...     ...
7 آبان 1390

اولین روز /دومین ماه/ سومین فصل/چهارمین سال

از لحظه ایی که میفهمی یک موجودی از تو و شریک زندگیت شکل گرفته و داره رشد میکنه ، دنیایی از احساسات جدید و رنگارنگ توی قلبت پدیدار میشه ، اولش شروع میکنی به خیالبافی  و خودتو با یک پسر یا یک دختر کوچولو در حال قدم زدن و خوش و بش تصور میکنی ... بعد به خودت میگی کدومش بیشتر بهت میاد ! نیم نگاهی به همسرت میکنی و یواشکی به جای اونم خیالپردازی میکنی . قند توی دلت آب میشه وقتی که توی آغوشش یک نوزاد را به تصویر میکشی  ... بخصوص اونروزایی که شب از سرکار میای خونه و چشمت به لباسهای نیم وجبی و اسباب بازیهای جورواجوری میافته که مامانی با ذوق و شوق قلبی فراوون و البته با ابراز احساسات زبونی یکی یکی نشونت میده و حسودیت میشه که چرا مث...
3 آبان 1390

پرهام و مهمونها ...

این چند روز پرهام حسابی سرش گرمه . چون هم خاله اینا از تهران اومده بودند و هم عمه اینا از کرج هنوز اینجا هستند . پدرام (پسر عمه ی بزرگ ) به خاطر موهای بلندش به شدت برای پرهام دلهره آور شده بود به طوریکه که برخلاف همیشه اصلا دلش نمیخواست بره طبقه بالا پیش مامان جوجوگ ! و حتی به ما هم اجازه نمیداد بریم بالا ! و به شدت بغض و التماس میکرد " بابا نئو ... پدام نهههه ... " خب حق داره بچم ... آخه خواهرزاده گرامی باعث به هم خوردن پارامترهای خاص تشخیص جنسیت پرهام شده بود ! تعجب میکرد چرا پدرام  موهاش به اندازه مامانش بلنده و لی مثل باباش ریش پروفسوری داره ! در حالیکه همین آقا پدرام خوشتیپ به عنوان اولین نوه خانواده ما خاطرات شیرینی با اینجا...
19 مهر 1390

پاییزه و پاییزه

سلام و صد سلام به همه دوستان گل و بی همتای خودمون . امیدواریم این چند روز که ما نبودیم بهتون خوش گذشته باشه و از دست این پدر و پسر شیطون نفسی کشیده باشین ! ( یکمی لوس بازی بعد این همه غیبت لازمه ..! ) راستش این مدت هیج کجا نبودیم و مامانی خونه آبجی مشغول تر و خشک کردن مهدیس خانوم ! و منم با این اخلاق جدید پرهام خان همش در حال بازیه " خونه خاله از اینوره یا از اونوره "   منظورم اینه که وقتی میومد پیش من میگفت مامانو میخوام وقتی میبردمش اونجا میگفت بابا را میخوام ...! دلش میخواست همزمان سه تایی کنار هم باشیم - این کاراش به نوعی باعث خرسندی من میشه چون پرهام مثل یک گره محکم طناب زندگی ما را به هم پیوند داده که با هربار بریده شدن ...
16 مهر 1390