گل پسر ما پرهامگل پسر ما پرهام، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

حرفهای بابایی (پرهام و بابائیش )

یک روز کاری با پرهام

اول عکس مهدیس خانم ، دختر خاله پرهام را ببینید . فعلا که دختر خوبیه ! همش میخوابه ! اما دیروز یک تعارفی به مامانی زدم و گفتم : " میخوای پرهامو با خودم ببرم سر کار تا تو با خیال راحت از آبجی محترمه مراقبت کنی ؟ " که جدی گرفت و سه سوت چمدون پرهامو بست و گذاشت دم در ! تصور کنید من صبح با یک ساک بچه و کلی اسباب بازی شامل توپ و ماشین و لدر و ... رفتم کارخونه ! دروغ نگم فقط یکساعت بعد از ظهر که پرهام چرت نیمروزی فرمودن ، تونستم کمی به کارها برسم بقیه اش یا توی محوطه با " هاپو " یا " پای وایت برد " یا زیر و روی میزها دنبال نامه ها و ... عکسها شاید گویا باشند ... البته طبق معمول پرهام با آقایون خیلی زود رفیق شد ولی از خانم ها ت...
4 مهر 1390

یک خبر دست اول

بلاخره بعد از نه ماه و نه روز و ... پرهام صاحب یک دختر خاله ریزه میزه شد ! بله دیروز با تلاش هم جانبه !!! و بعد از کلی خواهشو التماس دل نی نی نرم شد و پا به این دنیای رنگارنگ گذاشت ...  مامانی این روزها سخت درگیره و پیشبینی میشه تا ده روز آینده هم کمتر توی خونه روئتشون کنیم ! خب چه میشه کرد از بس مهربون و دلسوزه ... من و پرهام هم قول دادیم همکاری کنیم ! جالبه دیروز از صبح تا شب پرهام خونه دایی حمید اصلا سراغی از مامان و باباش نگرفته و دیشب اینقدر دایی و زندایی از خوبیهاشو و حرف گوش کنیهاش برای من و مامانی گفتند که هردومون شک ورمون داشت که نکنه بچمون چیزخور شده ! پرهامو این کارها ! ولی چرا بچه ها وقتی بابا و مامانشون را میبی...
29 شهريور 1390

جشن تولد دوست

هفته گذشته تولد آ ریا جون گل پسر دوست داشتنی یکی از دوستان عزیز وبلاگیمون بود . فکر نکنید که فراموش کرده بودم ! نه اصلا اینطور نیست . من تاریخ تولد همه دوستامون را نوی سررسیدم ثبت کردم اما امان از مشغله ها ! این کار ناقابل را تقدیم میکنیم به آریا جون که خیلی دوسش دارم و امیدوارم در تمام مراحل زندگیش موفق و سربلند باشه و خدا  نگهدار و حافظ خودش و بابا و مامان مهربونش باشه . ...
28 شهريور 1390

یک حس خوب

ماه رمضون امسال هم گذشت . از این خوردنها و نخوردنها باید نتیجه ایی بگیریم که اینجا برای شما تجارب شخصیم را می نویسم . نخوردنهایی که از خوردن لذتبخش ترند : تصور کن : توی اوج گرمای ظهر تابستون ، خیلی هم تشنه ایی ، به زور یک لیوان آب خنک از یه جا برای خودت گیر آوردی... پرهام تا چشمش به لیوان آب میافته بدون تعارف و رودروایسی تمام آب لیوان را سر میکشه ! سکوت میکنی تا لبشو از لیوان برداره نفسشو چاق کنه ... بی اختیار میگی : نوش جونت بابا ...بمیرم ، تشنه ات بود چرا زودتر نگفتی ...! بعد چشمت به لباس خیسش میافته که چه بی پروا مقداری از آب خنک را پسرت هدر داده ...اما خدا وکیلی اگه خم به ابرو بیاری . همچین جیگرت از دیدن این صحنه خنک شده که تشنگ...
12 شهريور 1390

دوران جدید

رفتار و حرکاتی که پرهام توی این سن ازش سر میزنه تضادهای خاصی داره : چون الان مرز بین یک کودک نوپا و یک کودک خردساله . هنوز توی انجام ساده ترین کارهای شخصیش مثل غذاخوردن و دستشویی رفتن ...  لنگ میزنه ولی بعضی از کارها را در حد تیم ملی ! بی نقص انجام میده !  فرمونبری میکنه مثله ماه ! از همه مهمتر میتونه کیسه ذباله را تا دم در ببره بعد اجازه میگیره که ببرمش تو کوچه ؟ و جالبه وقتی بر میگرده دستاشو با فاصله از بدنش نگه میداره و میگه "اَه اَه " یعنی دستامو باید بشورم ! این کارش بابائی را بینهایت مسرور میکنه ! ( معافیت کامل من به زودی از بردن آشغالها هی هر شبو هر شب  کاملا محقق  میشه !!!  ) وق...
3 شهريور 1390

عکس

اینم از عکسهای پرهام کوچولوی ما در یک جشن تولد کوچولو با یک کیک کوچولو به انگشت سبابه توجه کنید ! اینقدر اومد جلو که نوک دماغش سوخت ...!   از اول تا آخرش انگشت پرهام توی کیک بود ... کاش میدید اونور  کیک به چه روزی افتاده بود !!! اینم عکس کیک بیچاره !     آب بازی توی حیاط هر روز  انجام میشه و به " باچ قه " باید آب بده !     ...
2 شهريور 1390

تغییرات زندگی

بابائی بسیار عصبانی و ناراحته از دست اون خانومه که مسئول اینترنت ADSL  که دیروز قول داده بود به مشکل رسیدگی کنه و درستش کنه ولی امروز جمعه بدون اینترنت پرسرعت ( مثلا پرسرعت ! ولی هرچه باشه از این دایال آپ بهتره خب ! ) چه کسل کننده شده ! پرهام هم که نیست طبق هر جمعه خونه مامان جوجوگه ! البته امروز استثنا" خونه خاله است... فرصتی پیش آمد که حرف های توی دلم  را اینجا بنویسم و نظر شما پدر و مادرهای خوب را هم بشنوم : نزدیکانم به من گلایه میکنن که  "چرا تازگی ها کمتر حرف میزنی کمتر شوخی میکنی و خیلی کم پیدا شدی ؟! " وقتی به سالهای اخیر زندگیم نگاهی انداختم دیدم تا حدودی حق با اونهاست ولی این تغی...
29 مرداد 1390

سلام بر خردسالی

جشن تولد دو سالگی پرهام به خاطر ماه رمضان بسیار ساده و بی سر و صدا برگزار شد . امیدواریم وقتی بزرگ شد به ما حق بده که واقعا روزه داری توی این روزهای گرم و بلند تابستون طاقت فرساست  و برنامه ریزی و برگزاری این جور جشنها خودش انرژیِ زیادی میطلبه . بخصوص امسال که مامانی دست تنهاست  (علتش را هم به زودی متوجه میشید ) و ضمنا به سختی روزه میگیره . ناگفته نماند وقتی بابائی دید که مامانی از این موضوع داره غصه میخوره با رو کردن کادوهای فراوان و زیبای دوستان وبلاگی و چاپ اونها  مامانی را سورپرایز کرد و باعث خوشحالی اون شد بطوریکه کلی هم اینور و اونور از خوبی و وفاداری دوستان وبلاگیمون تعریف و تمجید میکنه . راستی دست مامان بزرگ و بقیه .....
24 مرداد 1390