گل پسر ما پرهامگل پسر ما پرهام، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

حرفهای بابایی (پرهام و بابائیش )

پرهام شبیه پرهام

بین خانمها بیشتر این مسئله مهمه که بدونن بچه شون به کی رفته . و از روی تصاویر تیره و تار سونوگرافی و حتی قبل از ازدواج پیشبینی میکنن شکل نی نی چطوری و بیشتر شبیه بابا میشه یا مامان ! بی خبر از اینکه اون نی نی  نصف از پدر  و نصف از مادر صفات ژنتیکی به ارث میبره اما ... اما تازه اون نصفها به قدری استادانه با هم تلفیق میشوند که تقریبا محاله ادعا کنیم " چشمای قشنگش کُپه خودمه " و " دماغش لنگه دماغه باباشه ...!" و به نظر من نی نی ، یک انسان جدیده و خصوصیاتش عین خودشه . حالا چه اصراریه هی بگی مثله منه ...مثله توئه .... ( البته بعضی آقایون بدترن ها... ) اینها مقدمه ای بود که بگم به خدا نه من بچگیهام شبیه پرهام بوده ...
7 ارديبهشت 1390

سیزده بدر

دیروز برای اولین بار پرهام طبیعت را از نزدیک تجربه کرد ... اولش تو بغل من چسبیده بود و تکون نمیخورد ولی کم کم ترسش ریخت و بازیگوشی را شروع کرد  . یعنی همینجوری راه میرفت و از ما دور میشد ... خوشبختانه خیلی با احتیاط قدم بر میداشت ولی سه چهار بار بد جوری  زمین خورد و تیغ وخاشاک اذیتش کرد و اینقدر خسته شده بود که توی ماشین خوابش برد (آخه برعکس بیشتر بچه ها تو ماشین نمیخوابه  )  اینجا هنوز طبیعت رنگ زمستون داره و دریغ از یک سبزه که گره بزنیم ...( فهمیدم چرا آمار ازدواج تو شهر ما پایینه...! خب امکانات کمه ...! جوونها گناهی ندارن وقتی سیزده بدر ، سبزه گیر نمیارن گره بزنن خب چکار کنن...! ) البته هوا خوب بود و ...
4 ارديبهشت 1390

میخوام حرف بزنم

  این روز ها حس میکنم پرهام داره به مرحله جدیدی از زندگیش پا میذاره ، یعنی میخواد حرف بزنه ! قبلا هم حرف میزد ولی چی میگفت خدا میدونه !   هیچ غرضی ندارم و حقیقت را میگم اولین کلمه ایی که داره با درک مفهومش به کار میبره " بابّا " است ! با تشدید تلفظ کنید , چون میدونه بابا یک کلمه کلیدی است ... بابا یعنی ببین منو ، بریم بازی ، بریم بخوریم ، بریم عشق و حال کنیم ..!  بابا یعنی تابلو " پایان محدودیتها " بابا یعنی " مامان " ( قدیمها خاله نصف مامان محسوب میشد فعلا که بابانصف بیشتره مامانه...!)   بابا بیا اینجا ، بابا برو اونجا ... همه اینها در پشت کلمه "بابّا " مستتر است . جالبه مادر محترمه هم از...
4 ارديبهشت 1390

پرهام و فصل جدید

کسانی که بچه دارند میدونند ، خدا نکنه یک سرگرمی به مذاق بچه ها خوش بیاد ... بله ... از اونجاییکه هوا خیلی سرد نیست چند روزه با پرهام توی حیاط بازی کردیم و ایشون هم مثل مرغی که از قفس پریده نمیدونه چکار بکنه ... یک دقیقه تو باغچه ... بعدش شلنگ آب ... بعد پله نوردی ... اینها به یک طرف بعدش میره سمت در و میگه میخوام برم تو کوچه ...! کوچه ها هم که مثل قدیم نیست سوت و کور باشه ... هر لحظه ماشین و موتور و دوچرخه با سرعت رد میشه ... پرهام هم که نمیفهمه "خطر داره" یعنی چی ...! هر ماشین رنگ تیره ایی که رد میشه میگه : بابا ... یعنی ماشین بابا ... ! بعد می گم اون که ماشین بابا نیست ... اشاره میکنه به ماشین خودمون و میگه : " ای...
3 ارديبهشت 1390

شاهکار گوگل

ژاپن قبل و بعد از زلزله حتما ببینید چون همه جوره حرف برای گفتن داره ... ( صبور باشید تا عکسها کاملا باز شوند بعد نشانگر موس را روی عکسها به چپ و راست حرکت دهید ... نظرتون چیه..؟  )       ...
17 فروردين 1390

تعطیلات

اونقدر که روزهای آخر سال برای اومدن تعطیلات عید ذوق داری ده برابر روزی که میخوای بری سر کار تو ذوقت میخوره ! از همه بدتر تغییر ساعتها و لمس هوای سرد صبحگاهی و تصور اینکه خیلیها هنوز تو خواب نازن و تا هفته دیگه هم سر کار نمیرن و مجبوری توی خیابون های خلوت شهر مسیر را طی کنی حسابی اعصابتو خرد میکنه ! نمی دونم چرا هوا گرم نمیشه ! چقدر روزها دیر میگذره ! این پوستهای تخمه تو جیب من چکار میکنه ! وای هنوز خوابم میاد ... تا بیشتر از این موج منفی ندادم برم ... سیزده بدر هوا چطوره ؟ کسی میدونه ؟!  این عکس چرا اینجاست ...!؟   ...
8 فروردين 1390

سال نو مبارک

سال نو مبارک                   صد سال به از این سالها                                                   هر روزتان نوروز                               ...
2 فروردين 1390

آخرین پست امسال

سلام به همه دوستان ... توی این لحظات پایانی سال اومدم به همتون سر بزنم ولی اینترنت هم مثل خیابونها ترافیکش وحشتناکه ... کوتاه و مختصر  سال نو را تبریک میگم امیدوارم سال جدید براتون سرشار از موفقیت و سلامتی باشه ... سعی کنیم دیگران را ببخشیم و از خطاهاشون در گذریم و اخلاقهای بدمون را با خودمون به سال جدید نبریم و از خدا بخواهیم ما را همچنان به صراط مستقیم رهنمون کنه و یادمون نره خیلی ها الان توی بستر بیماری هستند و برای سلامتی اونها هم دعا کنیم . التماس دعا     ...
29 اسفند 1389

پرهام و عمه

پرهام خان هم اینک کرج خونه عمه تشریف دارن و حسابی داره بهش خوش میگذره چرا که عمه را به راه با شیرینی و شکلات های مختلف و رنگارنگ اونو سورپرایز میکنه و زیر چشم غره های ما یکی یکی اونارو قورت میده و انگار نمیدونه عید هم تموم میشه و برمی گردیم خونه ! پسر عمه ها هم که حسابی تحویلش میگیرن و دوتا طرفدار قرص و محکم یعنی بابابزرگ و مامان بزرگ هم مثل کوه پشتشن ! فقط منو و مامان زیادی هستیم ! خدا کنه به خیر و خوشی بگذره و البته به همه خوش بگذره ... یادم میاد قبلا ها که مهمون میومد خونمون چهار چشمی مراقب بودیم بچشون خفه نشه ! و اون یک ساعت بگذره و برن تا نفسی بکشیم و حرص میخوردیم که چرا بابا مامانش اینقدر ریلکس میشینن و جلوی بچه شون ...
28 اسفند 1389