گل پسر ما پرهامگل پسر ما پرهام، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

حرفهای بابایی (پرهام و بابائیش )

با پرهام

بعد از تحقیقات فراوان اینترنتی و اونترنتی تصمیم گرفتیم تا یک مدتی همچنان از امکانات دستشویی همراه بهره مند باشی و مای بی بی کما کان ماهانه برات شارژ بشه ! ( شارژ عادی ... نه شگفت انگیز ...! ) تا ببینیم چه شود ... راستی جوجه اردک را شوهر دادیم رفت ! با جهیزه کامل ( شامل سرویس غذاخوری و آبخوری مارک دار ! ) و یک واحد مسکونی مستقل و طبق طبق افاده ...! حیوونی راحت شد چون چندباری موند زیر دست و پای پرهام و نزدیک بود جوون مرگ شه . پرهامم که مثل ناپدری ها اصلا ابراز ناراحتی نکرد . .. وای عکس عروس خانم لو رفت ...! آخرین خرابکاری شما مربوط میشه به چند روز پیش که ریموت دزدگیر ماشین را انداختی توی آب و شانس آوردی که بابا تونس...
6 تير 1390

یک خبر

دیروز یک خبر خیلی خوب شنیدم که لازم دونستم اینجا ثبتش کنم : عـــلی پسر عمه پرهام تو آزمون تیزهوشان مدارس راهنمایی قبول شد . این خبر خیلی خوشحالمون کرد و از همین جا از طرف خانواده دایی محسن به او تبریک میگیم و آرزو میکنیم گامهای بعدی به سوی موفقیت را یک به یک برداره و به قول خودش باعث افتخار پدر و مادر و نزدیکانش بشه   این موضوع من را یاد آزمون خودم انداخت . متاسفانه اون موقع مثل حالا این همه کلاس و دوره و آموزشگاه ... نبود که دانش آموز با نحوه سوالها و روشهای تست زنی آشنا بشه ... در عرض سه روز میخواستیم برای آزمون آماده بشیم ... اونم با تعداد شرکت کننده های خیلی زیاد و رقابت سخت . علی جون بی زحمت دست پرهام را هم بگیر .....
31 خرداد 1390

پرهام و جوجه اردک

توی این هفته پرهام صاحب یک دوست جدید شده و خیلی هم از این موضوع خوشحاله . به قول بقیه " حقا که پسر محسنه ...! " چون منم وقتی کوچیک بودم خیلی به حیوانات اهلی علاقه داشتم و مثله بچم مراقبشون بودم ... یادش بخیر اگه یک روز یکی از جوجه هام مریض میشد حال من از اون بدتر میشد !   این جوجه اردک کوچولو هدیه دختر دایی علیرضا به پرهامه .   هرچند حالا تر و خشک کردن اون هم به کارای روزانمون اضافه شده ولی راستش ما هم کلی ذوقشو میکنیم  جوجه اردک ذاتا دوست داره دنبال یکی راه بره و همین موضوع هیجان خاصی به پرهام میده و یک احساس پدرانه بهش دست میده...!  ( دیدین روزگار چه زود میگذره ... صاحب نوه هم شدیم ! ) تجربه بعدی پرهام...
21 خرداد 1390

پرهام و دَ دَ

این شیرین پسر ما از وقتی هوا گرم شده ، مثل کش تیرکمون تا ولش میکنیم میدوئه وسط حیاط ! حیاط باشه کوچه باشه هر چی باشه اسم اون " د د " باشه ! بالاش سقف نباشه هواشم خنک باشه ! مخصوصا کنارش باباش باشه ! باباشم بیکار باشه ! بله ... از آب دادن گل و ریحون تو حیاط شروع میشه تا سلام دادن و عرض ادب به خوراکیهای آقاغلام سوپر مارکت سر کوچه ادامه داره ! اینا برنامه روزانه ایشون وقتی منزل تشریف دارن اما وقتی خونه دایی حمید هستند موتور سواری ، خونه مامان بزرگ پارک و سرسره بازی ، خونه خاله دوچرخه سواری با دخترخاله به برنامه های فوق اضافه میشه ! همین چند شب پیش شام را همراه پرهام تو کوچه خوردم ! نخندید باور کنید جدی میگم ! خونه مامان ...
6 خرداد 1390

حرف های مامانی

سلام به همه دوستان گل من مامان پرهام هستم و قبل از هر چیز روز مادر را به شما مادران مهربون تبریک میگم امیدوارم در کنار شوهر عزیزتون و نی نی نازتون خوب و خوش و سلامت باشید . این فرصت را بابایی پرهام برام فراهم کرد تا بشینم و با شما حرف بزنم شما چطوری وقت می کنید وبلاگ نویسی کنید ؟ صبح زود محسن یواشکی میره سر کار چون اگه پرهام متوجه بشه تا شب روزگار ندارم ... با کوچکترین صدایی از خواب می پره از نوزادیش همین جوری بود وقتی  بیداره تا شب باید دنبالش بری و ریخت و پاش آقا را جمع کنی به خدا خیلی وقتها کم میارم . هرچی جمع میکنم واسه دو دقیقه است . کار های خونه هم که هیچ وقت تموم نمیشه . نمی دونم چه جوری روزم شب میشه .  . م...
5 خرداد 1390

در حاشیه مسابقه نامگذاری

  ما که گفتیم چرا پرهام شدی ... ( کد 10 ) ببینیم نظر خودش چیه ؟ پرهام .... پرهــــــــــــام ... کجایی بابائی ...! بیا بگو ببینم اسمتو  چندتا دوست داری ؟ "ده" چندتا " ده " پس چرا میخندی ؟ آهان ازش خاطره داری ؟!   میدونم ... اونروز تو بیمارستان وقتی خانم پرستار برای تکمیل مدارک نوزاد اسممو پرسید منم بی اختیار گفتم پرهام ...! خانم پرستاره از خنده مامانی فهمید سوتی دادم - گفت پرهام میخواد بره دنباله کارای خودش ؟! بعد باباش میخوای چکار کنه اونوقت ...! بعد مثل ندید بدیدها  جلوی صورتت گفتم " پـــرهام  به بابا نخندی " از برخورد نفسم یهو چشماتو بستی ... ولی انگار که از تلفظ اسمت ...
25 ارديبهشت 1390

احوال ما

وقتی تنهام تازه یاد خودم میافتم . دلم برای خودم تنگ میشه دلم برای خودم میسوزه یک نگاهی به اطرافم میکنم و میبینم چقدر از خودم دور شدم . هر چی فکر میکنم پارسال جه جوری گذشت ، چه کارایی کردم ، کجا رفتم ، چیز خاصی یادم نمیاد . هرچی بوده پرهام توش دخیل بوده . صبح خیلی آروم از رختخواب جدا میشم قدمهای آهسته به سمت دستشویی ... مراقبم در ها را جوری باز کنم که کوچکترین صدایی نده ... خوردن صبحانه و همزدن چایی شیرین که بماند ... باز آروم و بی صدا به سمت در خروجی و رسیدن به محل کار ... کار و کار و کار و گهگاهی تلفنهایی ضروری از خونه که نه من میفهمم چی گفتم نه همسرم ...من توی محیط سرد و خشک کار و اون در کشمکش با پرهام که میخواد با بابا حرف بزنه ... قبلا...
15 ارديبهشت 1390

پرهام شبیه پرهام

بین خانمها بیشتر این مسئله مهمه که بدونن بچه شون به کی رفته . و از روی تصاویر تیره و تار سونوگرافی و حتی قبل از ازدواج پیشبینی میکنن شکل نی نی چطوری و بیشتر شبیه بابا میشه یا مامان ! بی خبر از اینکه اون نی نی  نصف از پدر  و نصف از مادر صفات ژنتیکی به ارث میبره اما ... اما تازه اون نصفها به قدری استادانه با هم تلفیق میشوند که تقریبا محاله ادعا کنیم " چشمای قشنگش کُپه خودمه " و " دماغش لنگه دماغه باباشه ...!" و به نظر من نی نی ، یک انسان جدیده و خصوصیاتش عین خودشه . حالا چه اصراریه هی بگی مثله منه ...مثله توئه .... ( البته بعضی آقایون بدترن ها... ) اینها مقدمه ای بود که بگم به خدا نه من بچگیهام شبیه پرهام بوده ...
7 ارديبهشت 1390

سیزده بدر

دیروز برای اولین بار پرهام طبیعت را از نزدیک تجربه کرد ... اولش تو بغل من چسبیده بود و تکون نمیخورد ولی کم کم ترسش ریخت و بازیگوشی را شروع کرد  . یعنی همینجوری راه میرفت و از ما دور میشد ... خوشبختانه خیلی با احتیاط قدم بر میداشت ولی سه چهار بار بد جوری  زمین خورد و تیغ وخاشاک اذیتش کرد و اینقدر خسته شده بود که توی ماشین خوابش برد (آخه برعکس بیشتر بچه ها تو ماشین نمیخوابه  )  اینجا هنوز طبیعت رنگ زمستون داره و دریغ از یک سبزه که گره بزنیم ...( فهمیدم چرا آمار ازدواج تو شهر ما پایینه...! خب امکانات کمه ...! جوونها گناهی ندارن وقتی سیزده بدر ، سبزه گیر نمیارن گره بزنن خب چکار کنن...! ) البته هوا خوب بود و ...
4 ارديبهشت 1390